نگاهی به زندگی و زمانه خواجه نصیرالدین طوسی

میراث مکتوب- یكی از اندیشمندان بزرگ جهان اسلام كه قدر و منزلت او به نحو شایسته شناخته نشده، محمد بن محمد بن حسن طوسی معرف به «خواجه نصیرالدین طوسی» یا «محقق طوسی» حكیم نامدار سترگ و متكلم شیعه عالی‌مقام است كه سرآمد حكما و فلاسفه و دانشمندان اسلام (اعم از شیعه و سنی و دیگر مذاهب اسلامی) در قرن هفتم هجری است. بی‌تردید می‌توان او را نابغه بزرگ جهان و سرآمد دانشمندان اسلام دانست. 

جایگاه علمی خواجه نصیر

خواجه نصیرالدین طوسی در سرزمین خود از شهرت فراوان برخوردار است و به‌واسطه آثار گوناگونی كه در ریاضیات و علم هیات و نجوم دارد مورد احترام علمای مغرب‌زمین نیز قرار گرفته است. آگوست كنت در تقویمی كه از پیشروان فلسفه تحققی ترتیب داده است اسم خواجه را بر یكی از روزها و اسم ابن‌سینا را بر یكی دیگر از روزها گذاشته است و از اهل علم و قلم ایران همین دو نفر در آن تقویم مذكورند. چنانكه مجتبی مینوی در مقدمه خود بر كتاب اخلاق ناصری (ص29)، آورده است؛ یكی از جبالی را كه در كره ماه توسط دوربین دیده و كشف كرده‌اند به اسم نصرالدین نامیده‌اند. افرادی كه درباره خواجه نصیرالدین طوسی مطالبی نگاشته‌اند، بیشتر به آثار علمی خواجه پرداخته و درباره علم هیات و ساختن رصدخانه مراغه سخن گفته‌اند. تردیدی نیست كه رصدخانه مراغه در آن زمان كه خواجه به ساختن آن اشتغال داشت از مشهورترین و مهم‌ترین رصدخانه‌های جهان به شمار می‌آمد اما به این نكته نیز باید توجه داشت كه شخصیت خواجه نصیرالدین طوسی به آثار علمی و ساختن رصدخانه محدود نمی‌شود. او علاوه بر اینكه در بسیاری از علوم و فنون زمان خود تبحر و مهارت داشت در میدان اندیشه‌های فلسفی نیز از اهمیت بسیار برخوردار بود. این حكیم بلندقدر و برازنده شیعه كه خود از پایه‌گذاران علوم و فنون عقلی است، از جمله دانشوران مشرق‌زمین است كه مبانی علمی و خدمات ارزنده و زحمات فوق‌العاده او در راه توسعه و تعلیم معارف بشری، موجب بیداری مغرب‌زمین و باعث نجات اروپاییان از ظلمت جهل و بی‌دانشی شد؛ بلكه تحول علمی و انقلاب صنعتی غرب را باید دنباله ظهور وی و كارهای علمی او دانست.

ولادت خواجه نصیرالدین طوسی 

محمد بن محمد بن حسن معروف به طوسی خواجه نصیرالدین حكیم و متكلم قرن هفتم قمری است. خواجه نصیرالدین نویسنده كتاب‌ها و رساله‌های بسیاری در علوم اخلاق، منطق، فلسفه، ریاضیات و نجوم است. زادگاه و ولادت ایشان در سرزمین طوس ناحیه‌ای از خراسان بزرگ بوده است. گویند كه پدر خواجه «شیخ وجیه‌الدین محمد بن حسن» كه از دانشوران قم بوده در روستایی به نام جهرود كه یكی از روستاهای قم بود زندگی می‌كرد. همراه با خانواده جهت زیارت امام هشتم شیعیان عازم مشهد شد. پس از زیارت هنگام برگشت به علت بیماری همسرش در یكی از محله‌های شهر طوس مسكن گزید و در آنجا علاوه بر امامت در مسجد به تدریس در مدرسه علمیه مشغول شد. در صبحگاه یازدهم جمادی‌الاول سال ۵۹۷، ق و با طلوع آفتاب چهره حكمت و ریاضی قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد و سومین فرزند خانواده شد و نامش را محمد گذاشتند و ایام كودكی و نوجوانی محمد در شهر طوس سپری شد. در كتاب مستدرك وسائل، جلد ۳، ص ۴۶۵ به نقل از محبوب‌القلوب آمده است: مطابق نوشته قطب‌الدین اشكوری- كه خود مردی فیلسوف و شاگرد میرداماد، فیلسوف مشهور بوده است- در كتاب محبوب‌القلوب، خواجه در روز شنبه ۱۱ جمادی‌الاولی هنگام طلوع آفتاب سال ۵۹۷ در طوس دیده به دنیا گشود.  خواجه درس‌های ابتدایی علوم دینی و قرآن را نزد پدر خواند و بعد نزد دایی‌اش به فراگیری علم حدیث پرداخت و بعد نزد یكی از اساتید دیگر به فراگیری ریاضیات، پرداخت. استاد هم به پاسخ به سوالات او عاجز می‌ماند ازاین‌جهت با دادن لقب نصیرالدین به عنوان عالم دین  به جانب استادش در شهر طوس مفتخر شد. بعد استادش گفت كه برای علم‌آموزی بیشتر باید به نیشاپور بروی، خواجه به نیشاپور مهاجرت كرد و از محضر اساتید بزرگی مثل فریدالدین داماد نیشابوری اشارات بوعلی را و از قطب‌الدین مصری قانون ابن‌سینا را فرا گرفت. او همچنان جهت كسب علم بیشتر به شهر رای اصفهان و همچنان قم سفر كرد و بعد از قم به عراق رفت و به فراگیری فقه پرداخت. (سبحانی، جعفر، موسوعه طبقات الفقها، موسسه امام صادق، قم، 1419ق / قمی، شیخ عباس، الفوائد الرضویه، نشر بوستان كتاب 1385 / تنكابنی، محمد بن سلیمان، قصص العلماء، انتشارات علمیه اسلامیه، 1290ق / نعمه، عبدالله، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1367) 

به گفته بعضی از مورخین پدران خواجه از مردم روستای «وشاره» از بلوك چاه رود جهرود قم بوده‌اند. پدران او كه از مردان دانشمند و اصیل بوده‌اند، در آن جا می‌زیسته‌اند ولی خواجه در طوس متولد شد و به همین جهت نیز مشهور به طوسی شده است. 

در كتاب «الْفوائدُ الرّضویه فی احْوالِ عُلماء الْمذْهبِ الْجعْفریه» آمده است كه: اصل آن جناب از «ورشاه» است كه یكی از بلوك جهرود، ده فرسخی قم است و اینكه در ریاض العلماء «وشاره» فرموده همان وشاره است كه «راء» مقدم بر «شین» شده و این حقیر مكرر به جهرود رفته و به خصوص ورشاه را نیز رفته‌ام و بسیار آب و هوای خوبی دارد و در آنجا قلعه‌ای است معروف به قلعه خواجه‌نصیر كه منسوب است به همین محقق تحریر است؛ «فخذ هذا، فانه لا ینبئك مثل خبیرا»!! 

آقای مدرس رضوی در آغاز شرح‌حال خواجه نوشته‌اند: در اسم و لقب و كنیه و نام پدرش هیچ اختلافی نیست و به‌ اتفاق مورخین اسمش محمد و نام پدرش نیز محمد و نام جدش حسن است و اگر در بعضی موارد او را محمد بن حسن نوشته و نام پدرش را حسن گفته‌اند، مسلما اشتباه بوده و بی‌شك و تردید نام پدرش كه محمد بوده از قلم افتاده و تساهلا نسبت به جد داده شده است و خواجه خود در بسیاری از مولفاتش نام خود و پدرش را «محمد بن محمد» آورده است. در مولد و منشأ وی نیز اختلافی نیست و عموم مورخین مولد و منشأ او را طوس نوشته و خواجه در مولفاتش همهمه‌جاود را طوسی خوانده و در مقدمه زیج ایلخانی گوید: من بنده كمترین نصیر را كه از طوسم بااین‌حال عده‌ای از مورخین از جمله حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و جمعی دیگر نوشته‌اند كه وی از ساوه یا از جهرود قم بوده و اجداد او به طوس رفته و متوطن گردیده و خواجه در آنجا متولد شده به طوسی شهرت یافته است.   از منظری دیگر می‌توان گفت پدران خواجه اهل جهرود قم بوده‌اند به‌خصوص كه پدرش از شاگردان ضیاءالدین راوندی به شمار آمده كه در كشان می‌زیسته است و شاید سابقه قلعه خواجه‌نصیر هم (به گفته محدث قمی) بی‌مناسبت با اصالت خواجه در «وشاره» نباشد و از نظر دیگر چون خواجه خود در آثارش هیچ اشاره‌ای به انتساب خویش به قم نكرده، احتمالا شهرت بعدی وی باعث شده كه قلعه را در و شاره به نام او موسوم كنند تا از این راه نظر محدث قمی و استاد مدرس رضوی را توضیح داده باشیم - والله العالم. 

خانواده و ایام كودكی خواجه نصیر

خواجه ایام كودكی را در همان طوس گذرانید و همان جا در سایه تعلیم‌وتربیت پدر دانشمندش پرورش یافت. علوم نقلی و مقدماتی را از پدرش محمد بن حسن طوسی كه از شاگردان دانشمند ضیاء الدین راوندی بود همچنین حدیث و فنون، عقلی كلام و فلسفه و منطق را نزد دایی پدرش نصیرالدین عبدالله بن حمزه طوسی كه از علمای بزرگ به شمار می‌رفت، آموخت. آنگاه برای تكمیل معلومات خویش به شهر تاریخی و حوزه علمی نیشابور رفت و از محضر دانشمندان نامی آنجا استفاده كرد؛ از جمله كتاب اشارات ابن سینا را نزد فریدالدین داماد حكیم نیشابوری آموخت. فریدالدین داماد با سه واسطه شاگرد بهمنیار حكیم مشهور است كه سرآمد شاگردان ابن‌سینا بوده است. خواجه مقدمات علوم ریاضی را نزد كمال‌الدین محمد حاسب كه از شاگردان دانشمند افضل‌الدین كاشانی بود تحصیل كرد. چنانكه خود در رساله سیر و سلوك می‌نویسد: «كمال‌الدین محمد حاسب از شاگردان افضل‌الدین كاشی - رحمه‌الله - بود كه در انواع حكمت خصوصا ریاضی تقدمی حاصل نموده بود و با پدر من سابقه دوستی و معرفتی داشت و گذرش بدان دیار افتاد كه پدرم مرا به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارت كرد و من در پیش او به تعلم فن ریاضی مشغول شدم».

دانشمند جوان در نیشابور و آن مجمع بزرگ علمی با قطب‌الدین مصری و سایر فضلا و دانشمندان آنجا در علوم مختلف به بحث و بررسی و گفت‌وگو پرداخت و از آن راه بر معلومات خویش افزود. در همان ایام جوانی علم حدیث را در خدمت شیخ برهان‌الدین حمدانی كه در ری سكونت داشته و شاگرد شیخ منتجب‌الدین رازی و سدید‌الدین حمصی بود فرا گرفت و فقه و اصول را از فقیه معین‌الدین سالم بن بدران مازنی مصری كه از شاگردان ابن ادریس حلی و ابوالمكارم ابن زهره دانشمندی شیعی و دارای تالیفات نفیس بوده است، آموخت و از وی در سال ۶۱۹ به دریافت اجازه نایل گشت. جالب است خواجه كه در این سال بیست‌ودو سال داشته است دارای چنان مایه‌ای از علم و دانش بوده كه استادِ نام برده در اجازه یادشده می‌نویسد: «بیشتر جزو دوم و همه جزو سوم كتاب غنیه النزوع الی علمی الاصول و الفروع ابوالمكارم بن، زهره در فقه و اصول را امام، اجل عالم افضل اكمل اورع، متقن، محقق، نصیر المله و الدین وجیه الاسلام والمسلمین سندالائمه و الافاضل، مفخر العلماء و الاكابر افضل اهل خراسان محمد بن محمد بن حسن طوسی - زاد‌الله فی علائه و احسن الدفاع عن حوبائه- نزد من با دقت خواند. (این اجازه ضمن شرح حال معین الدین سالم بن بدران در لولوه‌البحرین صفحه 248 آمده است.) 

خواجه در دانشگاه نیشابور

خواجه در این دانشگاه پزشكی و حكمت را از محضر حكیم و پزشك نامی قطب‌الدین مصری شافعی (مقتول در قتل عام نیشابور به وسیله مغول‌ها در سال ۶۱۸) فراگرفت. شاید خواجه كتاب قانون ابن‌سینا را نزد وی خوانده باشد زیرا قطب‌الدین مصری قانون را شرح كرده و آن را بهترین شرح قانون دانسته‌اند. همچنین ابوالسعاده اسعد بن عبد القاهر اصفهانی كه در سال ۶۳۵ در بغداد بوده است نیز از استادان خواجه به شمار رفته است. سید علی بن طاووس و ابن میثم بحرانی در بغداد از وی استفاده كرده‌اند. در اینجا باید یادآور شویم كه اقامت خواجه در نیشابور قبل از سال ۶۱۸ بوده است. زیرا در این تاریخ با حمله قوای چنگیز و محاصره طولانی نیشابور و سپس ویرانی آن شهر با عظمت و قتل عام مردم آنجا و اسارت بقیه السیف آنها دیگر اثری از نیشابور باقی نمانده بود، ولی بعضی ورود خواجه به نیشابور را بعد از ویرانی نیشابور توسط مغول كه باز مجمع علما و فقها و روات حدیث و حكما و اطبا بوده است دانسته‌اند. گویا این درست نباشد زیرا دیدیم كه استاد او قطب‌الدین مصری به گفته سُبكی در طبقات‌الشافعیه و ابن عماد حنبلی در شذرات‌الذهب در سال ۶۱۸ به دست مغولان در نیشابور به شهادت رسیده است. به علاوه، اجازه معین‌الدین مصری به خواجه در ۱۸ جمادی‌الثانی سال ۶۱۹ و اینكه استاد دیگرش برهان‌الدین مصری در سال ۶۳۵ در بغداد بوده امكان این احتمال را می‌دهد كه خواجه پس از ویرانی نیشابور توسط خونخواران مغول كه باز سروسامانی گرفته است، به نیشابور رفته باشد. ولی قراین و شواهد نشان می‌دهد كه خواجه پیش از سال ۶۱۸ در نیشابور بوده است و شاید قبل از محاصره شهر توسط قوای چنگیز از آنجا رفته باشد یا اینكه مطابق نقلی كه خواهیم دید، فداییان اسماعیلیه او را ربوده و به قلعه خود برده‌اند. نكته دیگر این است كه باید دید آیا خواجه غیر از طوس و نیشابور قبل از بیرون آمدن از قلعه الموت در سال ۶۵۴ به جای دیگری برای ادامه تحصیل هم رفته است یا اینكه استادانش كه در ری و بغداد بوده‌اند، نخست در نیشابور اقامت داشته‌اند و سپس از آن شهر هجرت كرده‌اند. شاید كلمه «تسع عشره» در اجازه معین الدین مصری با كلمه «سبع عشره» اشتباه شده باشد. به این معنی كه خواجه هنگام دریافت اجازه قرائت غنیه ابو المكارم ابن زهره از استاد نام برده بیست‌ساله و در سال ۶۱۷ یكسال قبل از ویرانی نیشابور بوده است.

ازدواج خواجه نصیر

خواجه نصیر در سال ۶۲۸ ه.ق (۶۰۹ ه.ش) (۱۲۳۱ م) با «نرگس خانوم» دختر فخرالدین نقاش ازدواج كرد و از او سه پسر باقی ماند یكی صدرالدین علی كه مردی دانشمند بود و در علم نجوم دست داشت، اصیل‌الدین حسن كه مردی ادیب، دانشمند مهندس و حكیم بود و فخرالدین احمد كه فاضلی حكیم و منجمی بی‌نظیر بود. صدرالدین فرزند بزرگ او همواره در كنار پدر و همگام با او بود. دومین فرزند در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسی مشغول بود. فرزند كوچك خواجه هم ریاست امور اوقاف در كشورهای اسلامی را به عهده داشت.

علت نامیدن «خواجه» 

خواجه واژه‌ای فارسی به معنای آقا، بزرگ، كدخدا، رییس خانه و همچنین ثروتمند و صاحب مكنت است. در قدیم در فارسی صدراعظم و نخست‌وزیر را «خواجه بزرگ» می‌گفتند. معلم، حكیم، دانا، عالم، تاجر، سوداگر و رییس طایفه و صاحب جمعیت از دیگر معانی آن است. ایرانیان در قدیم دانشمندان بزرگ و مردان كاردان و با شخصیت را «خواجه» می‌نامیدند زیرا خواجه به معنی بزرگ است و هر بزرگی را به اختلاف مراتب بزرگی و بزرگواری‌اش «خواجه» می‌خواندند. مانند خواجه نظام‌الملك طوسی، خواجه شمس‌الدین محمد صاحب دیوان، خواجه رشیدالدین فضل‌الله، خواجه حافظ شیرازی و ... . چنان كه پیغمبر خاتم (ص) را به همین معنی «خواجه عالم» می‌نامند ـ بنابراین افراد معمولی، خواجه را با معنی دوم آن «اخته» كه به همین معنی آقا محمدخان قاجار ـ سرسلسله سلاطین قاجاریه  را «خواجه گفتند اشتباه نكنند و میان او و «خواجه»هایی كه به معنی بزرگان و دانشمندان نامی بوده‌اند فرق بگذارند. 

وفات  خواجه

در سال ۶۷۲ هجری قمری (۶۵۱ ه.ش) (۱۳۲۳ م) خواجه نصیر با جمعی از شاگردان خود به بغداد رفت كه كتاب‌های تاراج رفته را جمع‌آوری و به مراغه ارسال دارد اما اجل مهلتش نداد و در تاریخ ۱۸ ذی‌الحجه (مقارن با روز عید غدیر) سال ۶۷۲ هجری قمری در نیمه اول قرن چهاردهم میلادی در بغداد ‌دار فانی را وداع گفت و پیكرش را به كاظمین انتقال داده و در جوار امامین شریفین امام كاظم و امام جواد علیهمالسلام مدفون كردند.

خواجه نصیر و اسماعیلیان

تبحر خواجه در علوم عصر خویش به ویژه، فلسفه، ریاضیات، كلام، منطق ادبیات و نجوم باعث شد تا با تعبیراتی چون استاد البشیر افضل «علما»، «سلطان»، «فقها»، «سرآمد»، «علم»، «اعلم نویسندگان»، «عقل حادی عشر» و «معلم» ثالث از او یاد كنند. خواجه نصیر در سفری كه از عراق می‌خواست به خراسان بیاید با داعیان اسماعیلی روبه‌رو شد و قسمتی از عمرش در قلعه‌های اسماعیلیان گذشت. (سبحانی، جعفر، موسوعه طبقات الفقها، موسسه امام صادق، قم، 1419ق)  حدود ۲۶ سال را در قلعه‌های اسماعیلیان بود هر چند در علت بودنش اختلاف دیدگاه‌ها است اما دیدگاه قوی این است كه در قلعه‌های اسماعیلیان امنیت وجود داشت و خواجه نیز در این مدت به تالیف و شرح كتب پرداخت كه از جمله آثاری كه در آن مدت نوشت، اخلاق ناصری، شرح اشارات ابن سینا، رساله معینیه، روضه‌القلوب، تجریدالاعتقاد، رساله تولی و تبری، نمونه‌ای از آثار خواجه در این مدت است. (امین، سید محسن، مستدركات اعیان‌الشیعه، ناشر دارالتعارف للمطبوعات، 1403 هـ) 

خواجه نصیر و مغولان

زمانی كه هلاكوخان مغول بر قلعه اسماعیلیان حمله كرد، درایت و نظر خواجه باعث شد كه از خونریزی و قتل جلوگیری شود و اسماعیلیان تسلیم مغول‌ها شوند. خان مغول كه از جریان زندانی شدن خواجه نزد اسماعیلیان خبردار شد او را گرامی داشت و این علاقه خان بعد از واقف شدن او نسبت به علم نجوم خواجه نصیر بیشتر شد چون مغولان اعتقاد زیاد بر نجوم‌شناسی و ستاره‌شناسی و طالع‌بینی داشتند، شاید همین امر باعث بناگزاری رصدخانه مراغه شد. (مدرسی زنجانی، محمد، سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، انتشارات امیر كبیر، 1373 ق)  بنابر درایت علمی خواجه، او نزد هولاكو از موقف بالایی برخوردار بود و وی در هر سفری خواجه را با خود داشت. خواجه نصیر هم از فرصت استفاده كرده خدمات زیادی را برای گسترش فرهنگ و تمدن اسلام انجام داده است كه برخی از آن خدمات عبارتند از: 

1) اقدام علمی و فرهنگی و نگارش كتاب‌های ارزشمند و مفید برای جهان اسلام

2) جلوگیری از به آتش كشیدن كتابخانه بزرگ حسن صباح در قلعه الموت به دست سربازان مغول

3) نجات جان دانشمندان مانند ابن ابی الحدید و برادرش كه مورد خشم مغول قرار گرفته بودند. 

4) آشنا كردن قوم مغول با فرهنگ و تمدن اسلامی كه باعث گرویدن عده زیادی از مغول‌ها به خصوص خان مغول شد و از سال ۶۹۴ق اسلام دین رسمی ایران قرار گرفت.

5) جلوگیری از تهاجم آنها بر سایر كشورهای اسلامی

6) تاسیس و تجهیز كتابخانه بزرگ

7) تاسیس رصدخانه مراغه در سال ۶۵۶ق با همكاری عده‌ای از اندیشمندان مسلمان 

تاسیس اولین رصدخانه جهان 

دانشمند فیزیكدان ‌مسلمان‌ پاكستانی‌ برنده‌ جایزه‌ نوبل‌ فیزیك‌ سال‌ ۱۹۷۹ مرحوم‌ دكتر عبدالسلام‌ در جایی‌ گفته است؛ رصدخانه‌ مراغه‌ با بیست‌ منجم‌ از سراسر دنیای‌ اسلام‌ تحت‌ سرپرستی‌ دانشمند بزرگ‌ خواجه‌نصیرالدین‌ طوسی‌ ساخته شده و احتمالا نخستین‌ رصدخانه‌ جهان‌ به معنی‌ واقعی‌ كلمه‌ بوده‌ است‌ و نیز در جای ‌دیگری می‌گوید رصدخانه‌ استانبول‌، چین‌ و حتی‌ رصدخانه‌های‌ هند در قرن‌ دوازدهم‌ نیز همه‌ از جلوه‌های‌ رصدخانه‌ مراغه‌ است‌.

رصدخانه مراغه فقط مخصوص رصد ستارگان نبود؛ بلكه یك سازمان علمی گسترده بود كه بیشتر شاخه‌های دانش در آن درس داده می‌شد و مشهورترین دانشمندان آن عصر- از جمله قطب‌الدین شیرازی، كاشف علت اصلی تشكیل رنگین‌كمان- در آن‌جا جمع شده بودند. خواجه نصیرالدین همچنین كتابخانه بزرگی با ۴۰۰ هزار جلد كتاب در محل رصدخانه احداث كرد و هر یك از دانشمندان رابدون توجه به ملیت و مذهب به عنوان مسوول بخشی از رصدخانه كه در آن تبحر داشتند، قرار داد.

یونسكو سال ۲۰۰۹ را سال «رصدخانه مراغه» نامگذاری كرد. این بنا در سال ۱۳۶۴ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و در سال‌های اخیر نیز احیای این بنای تاریخی به منظور ثبت در میراث جهانی مورد توجه قرار گرفته است. خواجه نصیرالدین طوسی در بیشتر دانش‌های متداول روزگار خویش به ویژه فقه، حكمت، كلام، منطق، ریاضیات، فلك و نجوم و اخلاق، تالیفات و رساله‌هایی از خود به یادگار گذاشته كه بیشتر عربی هستند. از مهم‌ترین آثار خواجه نصیرالدین می‌توان به تجریدالاعتقاد (در علم كلام‌)، شرح اشارات ابوعلی‌سینا (در فلسفه)، التذكره فی علم الهیاه، اساس الاقتباس (در علم منطق)، جواهرالفرایض (اصول علم فرایض و مواریث)، اخلاق ناصری، اوصاف‌الاشراف، زیج ایلخانی، شكل القطاع اشاره كرد.

خواجه نصیر و علم مثلثات

خواجه در كتاب شكل القطاع مثلثات را برای اولین‌بار به عنوان دانشی مستقل معرفی كرد و به‌طور كلی یكی از گسترش‌دهندگان علم مثلثات به شمار می‌آید و كتاب‌های مثلثات او در سده ۱۶ میلادی به زبان فرانسه ترجمه شد. او در ریاضیات همچنین تحریرهایی بر آثار آوتولوكوس، آرستاخوس، اقلیدس، آپولونیوس، ارشمیدس، هوپسیكلس، تئودوسیوس منلائوس و بطلمیوس نوشت. یك دهانه آتش‌فشانی ۶۰ كیلومتری در نیم‌كره جنوبی ماه به نام «خواجه نصیرالدین طوسی» نام‌گذاری شده است. یك خرده سیاره كه توسط ستاره‌شناس روسی نیكلای استفانویچ چرنیخ در ۱۹۷۹ كشف شد نیز به نام ایشان نامیده شده است.

اختراع و اكتشاف دستگاهای مورد نیاز رصدخانه 

وی علاوه بر ساخت رصدخانه مراغه برای دستگاه‌های مورد نیاز رصد ستارگان اقدام كرد و از این رو این رصدخانه با چنان دستگاه‌های پیشرفته و دقیقی تجهیز شد كه تا ۳۰۰ سال بعد در غرب مورد استفاده قرار می‌گرفت. خواجه نصیر روش‌های استفاده از ساعت آفتابی را نیز برای رصد كشف كرد. از دیگر دستاوردهای این دانشمند بزرگ می‌توان به این موارد اشاره كرد: 

ذات‌الحق بزرگ: یكی از مهم‌ترین وسایل نجومی قدیمی است كه علاوه بر رصد ستارگان و تعیین مختصات آنها، بسیاری از مسائل نجوم از جمله تبدیل مختصات افقی و استوایی و دایره‌البروجی به یكدیگر را حل می‌كردند. از جمله مهم‌ترین حلقه‌های این وسیله می‌توان به حلقه دایره‌البروج، حلقه نصف‌النهار، عرض كوچك، عرض بزرگ و حلقه استوا ١٦ اشاره كرد. با چرخاندن و تغییر موضع این حلقه‌ها نسبت به یكدیگر می‌توان مواضع ستارگان را در سیستم‌های مختلف سماوی تعیین كرد.

ذات‌الجیب: این ابزار در حین رصد ارتفاع ستاره، سینوس (اصطلاح عربی: جیب) ستاره را نیز ارایه می‌داد.

ذات السمت: این دستگاه نیز محصول طراحی‌های وی و شامل دو ربع دایره است كه حول یك محور عمودی می‌چرخید و با استفاده از آن می‌توان سمت و ارتفاع دو جسم را در آن واحد تعیین كرد. به عبارت دیگر ابزاری برای تعیین سمت اجرام.

ربع جداری: بزرگ‌ترین ابزار نجومی ایران قدیم «ربع جداری» است كه به بزرگی یك ساختمان است. یك‌چهارم دایره كامل را به دقت و براساس محاسبات با سنگ و آجر می‌ساختند؛ آن را درجه‌بندی كرده و زاویه شعاع آفتاب را بر آن درجه‌بندی می‌خواندند؛ ابزاری شبیه به اسطرلاب.

خواجه نصیر كتاب زیخ ایلخانی را هم در این زمان تالیف كرد و تا پایان عمر خواجه یعنی ۱۵ سال اطلاعات در مورد ستارگان را در زیج نوشت.

زیج ایلخانی ثمره‌ مطالعاتی‌ است‌ كه‌ درباره‌ رصدخانه‌ مراغه‌ به زبان فارسی صورت‌ گرفت. زیج به معنی تعیین موقعیت و چگونگی حركات ستارگان  است.

 

خواجه نصیرالدین طوسی دارای روحی نیرومند و حساس بوده كه گرفتار تحولات شدید سیاسی و معنوی شده و در عین این گرفتاری‌ها به ‌گونه‌ای سخن گفته است كه تو گویی با مردم این روزگار در قرن بیست‌ویكم سخن می‌گوید. او مانند برخی دانشمندان بزرگ و بی‌بدیل فراتر از زمان خود پیش رفته است. بررسی زندگی این دانشمند بزرگ نشان می‌دهد كه در هر حال و مقام، چه زمانی كه با اسماعیلیان زندگی می‌كرد و چه در روزگاری كه با ایلخانان مغول همكاری داشت، همواره دانش و نیروی خود را در راه خدمت به علم و دین به كار می‌برد و در راه نجات مردم از هرگونه ستم و بیداد كوشش می‌كرد. 

خواجه در روزگار مغول

روزگاری كه مغولان بیابان‌گر به فرماندهی چنگیزخان به شهر نیشابور رسیدند، سلطان محمد خوارزمشاه شكست خورد و هر مقاومتی توسط شهرها یكی پس از دیگری در هم ‌شكسته شد. شدت خرابی‌ها و فساد و قتل‌عام به ‌اندازه‌ای بود كه شهرهای پیشرفته جهان اسلام را به ویرانه‌ای تبدیل كرد. در این وضع اگر اسارت و گرسنگی مردم را نیز در نظر بگیریم با منظره سهمناك و رقت‌انگیزی روبه‌رو خواهیم شد. در چنین شرایطی مردم درحالی‌كه سرگردان و بدون پناهگاه بودند به هر طرفی می‌گریختند. برخی به بیابان‌ها و برخی دیگر آهنگ شهرهای دوردست و پاره‏ای از ایشان در دژهای استوار پناه می‏جستند و كسانی كه توانایی هیچ راه گریزی نداشتند، توسط حمله بی‌رحمانه قوم مغول از بین می‌رفتند. 

خواجه نصیرالدین طوسی از جمله كسانی است كه با بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ بشر روبه‌رو شده و حوادث تلخ و اسف‌بار قوم مغول به جهان اسلام را با چشم خود مشاهده كرده است. در این زمان تنها فداییان اسماعیلی بودند كه در برابر مغولان چند سالی توانستند مقاومت كنند و تسلیم نشوند. درحالی كه دیگر شهرهای خراسان و از آن جمله نیشابور به دست مغولان افتاده و  ویران شدند. 

خواجه عزم طوس می‌كند

در كتاب مختصر تاریخ‌العرب به این مطلب اشاره شده است كه در میان نجات‌یافتگان از كشتار بی‌رحمانه مغولان در نیشابور كه حدود چهارصد تن می‏شدند، یكی نصیرالدّین طوسی بود. او در جست‌وجوی پناهگاهی امن، درحالی كه بیست و دو سال از عمرش می‌گذشت‏، سرگردان بود و جایی جز طوس نیافت و برای نجات جان خویش از هرج‌ومرج مغولان كه در هر سرزمینی از فلات ایران گام می‏نهادند، آنجا را دچار نابودی و ویرانی می‏كردند، وی آهنگ همان شهر كرد. 

خواجه در قلعه الموت

در كتاب موسوعه طبقات فقها آمده است؛ خواجه‌نصیر در سفری كه از عراق به خراسان باز می‌گشت طی برخوردی با داعیان اسماعیلی، حدود بیست و دو تا بیست و شش سال از زندگانی خود را در قلعه‌های اسماعیلیان گذراند. آنچه از تاریخ برمی‌آید، این است كه خواجه‌نصیر در نزد اسماعیلیان می‌زیسته است. اگرچه در باب رفتن او به قلعه‌های اسماعیلیان علل مختلفی نقل كرده‌اند، اما علت عمده، آشفتگی اوضاع كشور بر اثر حمله مغول و امنیت قلعه‌های اسماعیلیه بوده است. 

برخی درباره دلیل رفتن خواجه به قلعه الموت نوشته‌اند در حمله مغول به ایران كه ابتدا از خراسان و نیشابور شروع شد، اوضاع بسیار آشفته بود و عده زیادی از مردم به دنبال یافتن پناهگاه امن به قلاع اسماعیلی كه در مقابل لشكر مغول مقاومت كرده بود، پناه آوردند. اتفاقا در همین ایام ناصرالدین عبدالرحیم بن منصور، حاكم قهستان كه مردی دانش‌دوست و خواهان علم بود خواجه نصیر را به آنجا دعوت كرد و بسیار مورد احترام قرار داد. 

خواجه در زندان اسماعیلیان

قاضی نورالله شوشتری می‌نویسد: خواجه نامه‌ای به ابن علقمی وزیر شیعی عباسیان نوشت تا به آنجا رفته و با كمك او به تبلیغ شیعه بپردازند ولی وزیر كه زمینه را مساعد نمی‌دید پاسخ نامه او را نداد و با توجه به اینكه خراسان در معرض خطر حمله مغول بود و از طرفی منطقه‌ای سنی‌نشین بوده و خواجه در آنجا امنیت نداشت، مجبور شد برای حفظ جانش به دعوت ناصرالدین لبیك گفته و به قلعه الموت برود. بعضی دیگر نوشته‌اند خواجه در واقع از قربانیان حمله اول مغول در زمان چنگیز خان بود و مجبور شد برای حفظ جان خود به همراه مردم دیگر به قلاع اسماعیلیان برود و در آنجا هم چندان راضی نبود؛ چون مجبورش می‌كردند طبق عقاید آنان كتاب بنویسد كه این، ناقض استقلالش بود و حتی مدتی هم در آنجا زندانی بود، چرا كه اسماعیلیان از نامه‌اش به ابن علقمی و خلیفه عباسی مبنی بر رفتنش به بغداد مطلع شده و برآشفته بودند. 

صورت‌بندی زندگی خواجه نصیر

زندگانی خواجه‌نصیرالدین طوسی را می‌توان در چندین مرحله خلاصه كرد و مورد بررسی قرار داد. 

۱) ملازمت ناصرالدین محتشم حاكم قلاع قهستان

۲) ملازمت علاءالدین پادشاه پیشوای اسماعیلیان و فرزندش خور شاه

۳) ملازمت هلاكوخان مغول تا زمان فتح بغداد و سقوط خلافت عباسی

۴) تولیت اوقاف و ساختن رصدخانه مراغه

 علت پناه‌بردن خواجه به قلعه‌های اسماعیلیه

خواجه نصیرالدین طوسی در خراسان مشغول درك عمیق مسائل عقلی و نقلی و همچنین طبع لطیف و ذوق شاعرانه بود، قدر و منزلت او در همه‌جا طنین افكنده بود، به نزد ناصرالدّین عبدالرّحیم نخعى اشْترى، ملقّب به «مُحْتشم»، بزرگ قهستان قائن كه از حكمرانان مشهور اسماعیلیه در نواحی خراسان بود، رفت و سال‌ها در نزد وی زندگی كرد. 

لقب «استاد كائنات»

در هر حال خواجه چه به دعوت حكام اسماعیلی و چه با امر آنها در قلعه الموت ساكن یا زندانی شده باشد، گزارشی است كه در كتاب‏ «تاسیس‌الشیعه لعلوم الاسلام» آمده، مبنی بر اینكه طوسی در دژ دیلم به فرمان خورشید شاه قرمطی زندانی شد، تا اینكه تركان (منظور تاتاران است) بر او چیره شدند و دژ دیلم را تصرّف كردند و نصیرالدّین را از زندان آزاد ساختند و به‌خاطر اخترشناس بودنش بدو احترام گذاردند و در عِداد وزیران خود به شمارش آوردند. دكتر اعسم و كریم آقْسرایى را مى‏بینیم كه داستان مجبورسازی به اقامت و زندانی‌شدن او را رد می‏كند و درعین‌حال طوسی را «وزیر تام‌الاختیار اسماعیلیان» می‏شمارد كه «در نزد ایشان به درجه‏ای رسیده است كه به او لقب استاد كائنات داده‏اند». 

روایت رشیدالدین فضل‌الله همدانی از رفتن خواجه به الموت

خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر دانشمند و مورخ معروف عهد مغول كه خود هم‌عصر خواجه بوده است، در كتاب مشهورش جامع‌التواریخ كه به فارسی نغز در تاریخ مغول نوشته است، ضمن شرح تسخیر قلعه الموت توسط هلاكو می‌نویسد: «مولانای سعید خواجه نصیرالدین طوسی كه اكمل و اعقل عالم بود و جماعت اطبای روزگار رییس الدوله و فرزندان ایشان به غیر اختیار به آن ملك افتاده بودند.»

 در كتاب دره الاخبار تالیف دانشمند بزرگ علی بن زید بیهقی داستان رفتن خواجه را به قلاع اسماعیلیه بدین‌گونه نوشته است: از درگاه الموت به عده‌ای از فداییان اسماعیلیه امر شد كه خواجه را به الموت بیاورند و آن جماعت با خواجه در اطراف بساتین نیشابور روبرو شده و او را تكلیف به رفتن الموت كردند و چون خواجه از رفتن خودداری كرد، به قتل و آزارش تهدید كردند، خواجه هم از بیم جان به همراهی آنها رفت و سال‌ها در آنجا پایبند تقدیر ماند؛ ولی تاكنون روشن نشده كه به گفته اینان محقق طوسی را از باب «سرقت مغزها» ربوده و به قلعه اسماعیلیان برده‌اند یا اینكه چون محیط آمیخته با تعصب آن روز اجازه آزادی عقیده به دانشمندان شیعه اثنی‌عشری نمی‌داده نابغه‌ای چون خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند جوان شیعی برای رهایی از این ورطه با میل قلبی خود به نزد ناصرالدین محتشم كه شیعه شش امامی و مردی دانشمند و بزرگ‌منش و تا حدی با وی هم‌عقیده بوده است رفته و سپس ناگزیر به ماندن در قلاع آنها و محیط تنگ و طاقت‌فرسای آنجا شده باشد.

 شاید هم پس از ویرانی نیشابور در سال ۶۱۸ و ناامنی‌هایی كه مغولان در نقاط خراسان پدید آوردند باعث پناهندگی خواجه به قلعه اسماعیلیه كه در برابر تهاجم مغول‌ها مصون مانده بود، شده باشد ولی در چه تاریخی قبل یا بعد از حمله مغول كه در سال ۶۲۱ از خراسان رفتند، درست معلوم نیست. 

خواجه خود در مقدمه الحاقی اخلاق ناصری كه بعد از رهایی از قلاع اسماعیلیه نوشته است راجع به تالیف كتاب مزبور می‌نویسد: تحریر این كتاب وقتی اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلای وطن بر سبیل اضطرار اختیار كرده بود و دست تقدیر او را به مقام خطه قهستان پابند گردانیده به‌طوری‌كه از این عبارت و شواهد دیگر استفاده می‌شود امكان احتمال اخیر نزدیك‌تر به ذهن می‌رسد. خواجه دانشمند سال‌ها در قلعه قهستان نزد ناصرالدین محتشم با عزت و احترام می‌زیست و به‌طوری‌كه در مقدمه اخلاق ناصری می‌نویسد، در سال ۶۳۰ تا ۶۳۶ آن كتاب معروف را كه ترجمه طهاره الاعراق ابن مسكویه حكیم مشهور است با اضافاتی از خود به نام وی تصنیف كرده است. 

شرایط خواجه در نوشتن برخی از آثارش

خواجه كه در آن موقع ۳۳ تا ۳۹ساله بوده از حكما و دانشمندان ذوفنون به شمار می‌رفته است به‌علاوه وی در مدت اقامت قهستان به درخواست ناصرالدین محتشم كتاب زبده الحقایق عین‌القضات همدانی را نیز به فارسی ترجمه كرد، همچنین رساله معینیه را به نام معین‌الدین پسر ناصرالدین در قلعه قهستان به فارسی در علم هیات تصنیف كرد. خواجه كتاب گرانقدر خود شرح اشارات ابن‌سینا در فلسفه را گویا به درخواست محتشم شهاب ابوالفتح منصور از امرای مشهور اسماعیلیه ملقب به شهاب‌الدین كه سال‌ها فرماندهی قلاع قهستان را داشته و خود مردی حكیم و طبیب بوده تصنیف كرده و گویا در قلعه میمون دژ یا الموت به انجام رسانده است. از اینكه قاضی منهاج سراج (مولف) كتاب طبقات ناصری در سال ۶۲۱  به گفته خودش - بعد از آنكه خراسان از لشكر مغول خالی شده به‌طرف قائن نزد محتشم شهاب رفته، است، می‌توان حدس زد كه خواجه نیز نخست در نزد محتشم شهاب بوده و پس از عزل وی به ناصرالدین محتشم پیوسته است. 

لذا خواجه نصیرالدین این فرصت را یافت كه به‌ دور از هیاهوی حمله مغول در آن مكان به تحقیق و تالیفات خود ادامه داده و آثار گرانقدری چون اخلاق ناصری را از خود به یادگار گذاشت.

موقعیت علمی اسماعیلیان

بیشتر پادشاهان و حاكمان اسماعیلی برخلاف آنچه دشمنان آنها ابراز می‌دارند اهل علم و فضل بودند و صحبت علما و اندیشمندان را غنیمت می‌شمردند. علاوه بر اینكه برای اهل علم و دانش، احترام قائل می‌شدند كتابخانه‌های بزرگ و معتبری را نیز در اختیار داشتند كه بیشتر كتب علمی و فلسفی در آنها وجود داشت. شاید گزاف نباشد اگر گفته شود باقی‌ماندن بسیاری از آثار فلسفی و كتب مربوط به ریاضیات مرهون توجه این طایفه است، زیرا حاكمان این طایفه به این بخش از علوم و به‌ویژه فلسفه نظر داشتند و علمای این رشته‌ها را تا آنجا كه ممكن بود به دستگاه خود جلب می‌كردند. به همین جهت است كه كسانی مانند خواجه نصیرالدین طوسی و امثال او به دستگاه اسماعیلیان پیوسته بودند تا بتوانند از یك سلسله‌منابع علمی و فلسفی كه در جای دیگر یافت نمی‌شود، بهره‌مند شوند. 

بسیاری از آثار مهم منطقی و فلسفی خواجه طوسی در همان زمانی نگاشته شد كه در ملازمت اسماعیلیان بوده است. این اندیشمند بزرگ در مدت حدود بیست و دو سال با این طایفه زندگی كرده و كتاب شرح اشارات و تحریر مجسمی و اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی و برخی از آثار دیگر او محصول همین دوره است.

اندیشمندان بزرگ در میان اسماعیلیان

در میان اسماعیلیان، اندیشمندان بزرگی به منصه بروز و ظهور رسیده‌اند كه به‌هیچ‌وجه نمی‌توان در درخشش علمی و گسترش اندیشه آنان تردید روا داشت. ابو یعقوب سجستانی، حمیدالدین كرمانی مویدالدین شیرازی و ناصرخسرو قبادیانی در زمره این اشخاص قرار می‌گیرند كسانی مانند ابو حامد غزالی و امام الحرمین جوینی و سایر متكلمان اشعری نیز با همین‌گونه اشخاص به مخالفت برخاسته و در ردّ اندیشه‌های آنها به تلاش و كوشش پرداخته‌اند. دانشگاه‌های نظامیه كه بیشتر به اشاعره فقه شافعی و ترویج كلام اشعری كمك می‌كرد نیز در جهت مخالفت و دشمنی با همین نوع از اندیشه‌ها شكل می‌گرفت. جای هیچ‌گونه تردید نیست كه دانشگاه نظامیه بغداد بر پایه مخالفت با اندیشه‌های فلسفی و تفكر عقلی شكل ‌گرفته بود دستگاه خلافت بغداد نیز به‌رغم اینكه فقط در یك دوره خاص و معین نهضت ترجمه را به وجود آورد و به حركت فكر فلسفی كمك كرد همواره در نشر اندیشه‌های اشاعره كوشش می‌كرد و با فلاسفه و اندیشمندان بزرگ سر سازگاری نداشت و این خود می‌تواند یكی از عواملی باشد كه خواجه نصیرالدین طوسی به ملازمت هلاكوخان درآید و در سقوط این دستگاه خودسر، نقش ایفا كند.

رنج‌ خواجه از زبان وی 

او در شرح كتاب الاشارات و التنبیهات شیخ‌الرییس ابوعلی سینا به اوضاع‌ و احوال زمان خود اشاره كرده و شمه‌ای از مشكلات و مصیبت‌های خود را بازگفته است. سخنان خواجه دردمندانه و شكوه‌آمیز است. او كوه استقامت بود و با استقامت و استواری خود توانست شعله اندیشه و چراغ فكر فلسفی و كلامی را از خاموشی و فرو مردن برهاند.  سخن خواجه طوسی در پایان‏ شرح اشارات كه آن را در دژهای اسماعیلیان تالیف كرده است، می‏گوید:  «... بیشترینش را در وضعیتی دشوار نوشتم كه وضعیتی دشوارتر از آن ممكن نیست و غالبش را در زمان دلگیری تحریر كردم، بلكه در زمانه‌ای آن را رقم زدم كه هر لحظه‏اش ظرف نوعی اندوه و شكنجه‏ای دردآور و گونه‏ای پشیمانی و افسردگی عظیم بود. آن‌هم در جاهایی كه در هر آن در آنها آتش دوزخی برافروخته می‏شد و زبانه می‏كشید و گدازه‏ای از فرازش فرو می‏ریخت، هیچ‌وقتی سپری نمی‏شد مگر اینكه چشمم اشك می‏بارید و دلم می‏افسرد و هیچ زمانی فرا نمی‏رسید كه بر رنج‌هایم نیفزاید و اندوه و غصّه‏ام را چند برابر نگرداند ... وه! چرا من در گستره زندگانیم زمانی ندارم كه از رخدادهای همراه دارنده پشیمانی همیشگی و افسوسمندی جاودانه سرشار نباشد؟ گویا گذران زندگانیم كاری است كه لشكریانش ابرهایی تیره و سپاهیانش اندوه‌هایی گوناگونند.

بار خدایا! به حقّ پیامبر برگزیده‏ات و به حقّ جانشین پسندیده‏اش كه درود پیوسته خداوندی بر آن هر دو و بر خاندان‌شان باد، مرا از انبوه شدن دسته دسته‌های گرفتاری و از پشته‌پشته آمدن موج‌های رنج برهان! و از وضعیتى كه در آن گرفتار آمده‏‌ام، گشایشی بهره‏ام فرما! به حقّ «لا‌الله إلّاأنت» كه تو مهربان‌ترینِ مهربانانی»!

كتاب‌هایی كه خواجه در دژهای اسماعیلیان تالیف كرده است‏

وزیر ناصرالدّین، شخصیتی است كه «نسبت به دانشمندان و فاضلان توجّه داشت» و اسباب آسایش نصیرالدّین را فراهم ساخت تا وی بتواند در زمینه‌های مورد نظر اسماعیلیه پژوهش‌هایی را انجام دهد. نصیرالدّین در پاسخ به درخواست ناصرالدّین‏ كتاب الطهاره‏ ابوعلى مسكویه رازی را ترجمه كرد و مطلب‌های تازه‏ای بر آن افزود و آن را «اخلاق ناصری‏ نامید تا آن را به بانی تالیفش ناصرالدّین نسبت داده باشد». وی همچنین به تالیف كتابی برای معین‏الدین شمس الشموس فرزند ناصرالدّین، در علم هیات پرداخت و آن را الرساله المعینیه‏ نامید. 

نصیرالدّین در روزگاری كه در این دژهای اسماعیلیه به سر می‏برد، تعدادی اثر فلسفی و ریاضی و فلكی تالیف كرد و از این طریق در غنی‏سازی گنجینه‌های كتب اسلامی تا حدّ زیادی سهیم شد زیرا علاوه بر اخلاق ناصری و رساله معینیه‏، او كتاب‌های: روضه‌القلوب‏ و رساله‌التولّی و التبرّی‏ و تحریر المجسطی و تحریر اقلیدس‏ و تحریر اُكرمانالاوس‏ و روضه‌التسلیم و مطلوب‌المومنین و شرح‌الاشارات‏ شیخ‌الرییس ابن‏سینا را نگاشت. همچنین چندین كتاب در ستاره‏شناسی و ستاره‏بینی (علم نجوم و علم احكام نجوم) و چندی دیگر در علم فلك نوشت و بقیه كتاب‌هایش را نیز پس از آنكه هولاكو بغداد را گشود، به اتمام رسانید.

العرفان، ج 47، ص 332؛ امین عاملی، ج 46، ص 6؛ نعمه، ص 478؛ اعسم، ص 40؛ یادنامه، ص 63.

تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیه

مسلم است كه خواجه طوسی پس از فروپاشی دولت اسماعیلی نزاری تا پایان عمر شیعی امامی بود و در این مدت كتاب‌هایی نیز طبق این آیین نوشت ولی نكته درخور توجه این است كه از برخی كتب ایشان كه به روش امامیه نوشته شده‌اند برمی‌آید كه وی تا حدودی تحت‌تاثیر افكار و عقاید اسماعیلیه بوده است یا دست‌كم هاله‌ای از ابهام و تردید وجود دارد كه به چند نمونه آن اشاره می‌شود.

الف) مساله رجعت

 اصل مساله رجعت و اعتقاد به آن ‌یكی از اصول اساسی اعتقادی مسلم شیعه است كه دانشمندان و متكلمان شیعی هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته و درباره آن آثاری نیز نوشته‌اند. با این‌همه، خواجه طوسی به‌هیچ‌وجه این مساله را در كتب خویش مطرح نكرده است. ممكن است چنین تصور شود كه نیاوردن مساله‌ای دلیل بر نپذیرفتن آن نیست، ولی توجه به این مطلب لازم است كه خواجه در تجریدالاعتقاد كه یك دوره كامل مسائل كلامی شیعی امامی است، حتی مسائلی از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بیان كرده، اما به رجعت حتی اشاره‌ای نیز نكرده و این البته پرسش‌برانگیز است.

ب) مساله بداء

بداء نیز از دیرزمان از مسائل اساسی و مطرح میان متكلمان و محدثان امامی بوده است. خواجه طوسی به این مساله پرداخته ولی چون فقط یك روایت كه خبر واحد است، درباره آن نقل شده است بداء را كنار می‌گذارد. خواجه در جواب افترای حكایت شده از سلیمان بن جریر زیدی به ‌واسطه فخر رازی در مساله بداء و تقیه چنین می‌گوید.  امامیه قائل به بداء نیستند و قول به بداء، فقط به‌واسطه یك روایت است كه از امام صادق(ع) نقل شده است و آن اینكه آن حضرت پسرش اسماعیل را قائم‌مقام خویش قرارداد ولی وی در زمان حضرت فوت كرد و امام صادق(ع) حضرت موسی را جانشین خود فرمود. از ایشان در این باره سوال شد، فرمودند: «برای خدا در امر اسماعیل بداء حاصل شد». در باب بداء همین یك روایت وجود دارد كه آن‌هم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمی‌شود. میرداماد در این باره ادعای تواتر كرده است. 

ج) مساله تعلیم

مساله دیگری كه خواجه به آن پرداخته و در كلامش می‌توان گونه‌ای از تناقض را یافت، قاعده تعلیم است. فخر رازی در بحث نظر مساله تعلیم را به ملحدان نسبت می‌دهد و می‌گوید در شناخت خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتیاجی نیست. خواجه در جواب می‌گوید:  اسماعیلیه مقدمات اثبات صانع جهت رسیدن به نتیجه را لازم می‌دانند، لكن می‌گویند مقدمات عقلی به‌ تنهایی كافی نیست و نجات بدون معلم به دست نمی‌آید، چرا كه پیامبر (ص) می‌فرماید: به من دستور داده شده مردم را وادار كنم تا بگویند: لااله‌الاالله. پس اگر عقول كافی بود عرب می‌گفت ما خدا را به‌واسطه عقول خودمان اثبات می‌كنیم و توحید را می‌شناسیم و احتیاجی به معلم نداریم؛ بنابراین استدلال اینان با بیان كوتاه چنین است: آیا عقل تنها كافی است یا خیر؟ اگر عقل تنها كافی باشد، احدی از مردم حتی انبیا نمی‌توانند دیگران را هدایت كنند و اگر عقل به‌تنهایی كافی نباشد ... به تعلیم احتیاج است.

رای نهایی خواجه درباره اسماعیلیان

اما خواجه طوسی در رساله دیگر خود به نام امامت، اسماعیلیان را بدون استثنا خارج از دین دانسته است و هیچ‌یك از آرای ایشان را، گرچه درست باشد، نمی‌پذیرد.  از عبارات فوق برمی‌آید كه گونه‌ای از تردید و تناقض در سخنان خواجه در این باره وجود دارد. محمدتقی دانش‌پژوه نیز به این دوگانگی در آثاری كه خواجه پس از ۶۵۴ هجری نوشته، اشاره كرده است. میان محمد شریف نیز، به تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیان به‌صورت بسیار مجمل و بدون دلیل اشاره كرده است.

داستان عالم سنی و شهر مراغه 

یك عالم بزرگ اهل‌سنت یك روز در شهر مراغه كه نزدیك به عراق بود و تقریبا غرب ایران و عراق اكثر سنی‌نشین بودند، آمد خدمت خواجه نصیرالدین طوسی، به خواجه عرض كرد: این فرقه‌های مختلف اسلامی حنفی، شافعی، مالكی، حنبلی، صوفی، قدریه، اشعریه، معتزله ماشاءالله هفتاد و سه ‌تا دین اختراع شده است، گفت از این هفتاد و سه فرقه خواجه باید یك فرقه‌شان اهل نجات باشند؛ همه كه اهل نجات نیستند، خواجه فرمود درست است! یك فرقه اهل نجات هستند. گفت كدام فرقه است؟ لازم به توجه است كه این عالم دانای ارجمند و دانشمند، چقدر ظریف، محكم، استوار و قوی جواب می‌دهد!

خواجه از وی پرسید: این روایت را شما در كتاب‌های‌تان نقل كردید كه پیغمبر فرموده بعد از مرگ من امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند؟ گفت: بله نقل كرده‌ایم. فرمود: اتفاقا این روایت را از قول رسول خدا(ص) ما هم در كتاب‌های‌مان نقل كرده‌ایم! پس هم شیعه این روایت را دارد و هم سنی. بعد خواجه بار دیگر از وی پرسید: این روایت را هم شما در كتاب‌های‌تان دارید كه پیغمبر فرمودند؛ «مثل اهل بیتی كسفینه نوح من تمسك بها نجی و من تخلف عنها هلك؛ مثل اهل بیت من، مثل كشتی نوح است كه هر كس سوارش شد نجات یافت و هركس كه از آن باز ماند غرق گشت»؟ عالم اهل سنت جواب داد: بله این را هم داریم. خواجه فرمود: پس هم ما این روایت را داریم و هم شما. سپس ادامه داد: حالا معلوم شد از این هفتاد و سه فرقه كدام فرقه اهل نجات هستند! عالم اهل سنت مبهوت شد و از جلسه با شیعیان بلند شد، چون راهی دیگر نداشت. یعنی خواجه دست‌وپای عقلش را بست كه نتواند این‌طرف و آن طرف برود.

هدف از بیان مسائل تاریخی گذشتگان، شناخت و آگاهی ‌یافتن و تبیین حقایق است، راهیابی به سوی پذیرش حق. در سرزمین پهناور ایران، نور علم و تفكر هرگز خاموش نگشت و به‌رغم حوادث سخت و سنگینی كه در زمان خواجه نصیرالدین طوسی در ایران به وقوع پیوست با درایت و سیاست خواجه چراغ علم و معرفت همچنان فروزان ماند و تا به امروز روشنایی‌بخش این سرزمین است. از این‌رو بررسی تاریخ زندگانی دانشمندان به‌ قدری اهمیت دارد كه هر قوم و ملتی تاریخ خود را از مفاخر خویش می‌شمارند و آن را چراغی فراسوی راه آیندگان می‌دانند. ذخایر تاریخی اقوام و ملل همانند ذخایر و منابع روی زمینی و زیرزمینی آن ملت، ارزنده و مهم است و میراث مهم و گرانقدر آن قوم و ملت به‌ حساب می‌آید و به عنوان گنجینه و ثروت ملی محسوب می‌شود. قرآن كریم به تاریخ اهمیت بسزایی داده و آن را به عنوان آموزشگاه و بلكه دانشگاه و عامل مهم پند و عبرت آیندگان و صاحبان اندیشه و فكر و بصیرت می‌داند: «لقدْ كان فِی قصصِهِمْ عِبْرةٌ لِأُولِی الْألْبابِ». با توجه به اینكه بخشی از مهم‌ترین دوران عمر خواجه در عصر مغولان گذشته است خوب است ابتدا به این دوره توجهی داشته باشیم و اما پیش از ورود باید منابع در دسترس شناخت این دوره را مورد توجه قرار دهیم.

 

 منابع مهم تحقیق درباره مغولان

1) طبقات ناصری؛ كتابی است به متن فارسی از منهاج الدین سراج جوزجانی كه درباره تاریخ سلسله‌های اسلامی و درباره سلسله غوریان، نخستین سلاطین هند و جانشینان آنان و دوره استیلای مغول در سرزمین ایران و چگونگی هجوم مغول و ویرانگری‌های آنان است كه غالبا مولف شاهد عینی بوده یا از قول منابع معتبر تاریخی و افراد موثق و معتبر آن را نقل كرده است در سال ۶۵۷ هجری تالیف شده كه نزدیك به رویدادهای سه دهه اول نوشته شده است. این كتاب از منابع مهم تاریخ ایران و بخشی از جهان اسلام و یكی از مهم‌ترین و مشهورترین كتب تاریخی كه از لحاظ تاریخی و ادبی میراث مشترك ایران، افغانستان، حتی پاكستان و هندوستان است؛ زیرا حاوی قسمت مهمی از تاریخ گذشته این كشورهاست و مهم‌ترین منبع درباره تاریخ اوایل دوره اسلامی هند نیز محسوب می‌شود.

2) تاریخ جهانگشای جوینی؛ كتابی معتبر در تاریخ مغول كه به متن فارسی، تالیف علاءالدین عطا ملك محمد جوینی (۶۸۱-۶۲۳ ق)، تاریخ‌نگار و ادیب ایرانی است. مولف سال‌ها در دربار ارغون و هلاكو و پسرانش، اباقا و تگودار، صاحب منصب و شاهد بسیاری از رخدادهای آن دوره بوده و برخی حوادث گذشته را نیز از شاهدان آنها و از خاندان خود كه از درباریان خوارزمشاهیان و مغولان بوده‌اند، شنیده بوده است. همچنین هنگام اقامت در مغولستان در ۶۵1ـ۶۵0، به تاریخ سرّی مغولان دسترسی داشته است و ظاهرا مغولانی كه به حوادث اِشراف داشته و معتمد بوده‌اند، آن را برای وی ترجمه كرده بوده‌اند.جوینی از منابع اسلامی نیز در نوشتن كتاب بهره فراوان برده است. مطالب تاریخ جهانگشای درباره اسماعیلیه نیز اهمیت دارد، زیرا پس از فتح قلعه الموت، به دستور هلاكو كتابخانه الموت در اختیار جوینی قرار گرفت و او تاریخ اسماعیلیه را از منابع آنجا استخراج كرد.

۳) جامع‌التواریخ یا «تاریخ رشیدی»؛ كتابی مشهور در تاریخ مغول به فارسی كه با داشتن سبك تاریخ‌نگاری بسیار عالمانه‌تر، دیدگاه‌های متفاوتی ارایه داده است. كتاب تألیف خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی (۶۴۵ ـ ۷۱۸) . رشیدالدین این كتاب را به درخواست غازان خان نوشت و چون غازان خان درگذشت آن را به اولجایتو تقدیم كرد. به فرمان اولجایتو این كتاب به نام غازان خان، «مبارك غازانی» نامیده شد؛ اما بخش‌هایی دیگر شامل تاریخ دوران پادشاهی اولجایتو، تاریخ ادوار و اقوام جهان، صورالاقالیم و مسالك الممالك در دو جلد تألیف و به بخش پیشین افزوده شد. این سه جلد مجموعاً «جامع‌التواریخ» را تشكیل می‌دهند. رشیدالدین كه طولانی‌ترین نوشته را درباره طوایف مغول دارد، به شرح طایفه چنگیز پرداخته، اجداد او را یك‌یك برشمرده تا به چنگیز رسیده و درباره او نوشته است: اول نام او تموچین [بن یسوكای بهاد] بود. سیزده‌ساله بود كه پدرش نماند و بیشتر خویشان و اتباع از وی برگشتند و چون اونك خان پادشاه كرایت را مقهور گردانید، او را چینگری خواندند، یعنی پادشاه معظم و بعد از آن چون تایانك خان پادشاه نایمان را بكشت و پادشاهی بر او مقرر و مسلم گشت، توقی نه پایه سپیدی برپا كرده و لقب او را چنگیز نهادند. اخبار وی در رویدادهای دوران چنگیز بسیار جزئی، ریز و ارزشمند است.

 

 اسماعیلیان و فرقه‌های درونی آن

اسماعیلیان فرقه‌ای هستند كه پس از امام جعفر صادق علیه‌السلام به امامت فرزندش اسماعیل اعتقاد دارند. اینان با چنین عقیده‌ای از شیعه دوازده امامی (جعفری) كه قائل به امامت امام موسی كاظم علیه‌السلام پس از امام جعفر صادق علیه‌السلام هستند، جدا شدند. حكومت فاطمیان دارای چنین مذهبی بود. اما پس از مرگ خلیفه فاطمی، مستنصر، شكاف بزرگی میان صفوف اسماعیلیان و فاطمی روی داد، زیرا پس از مستنصر، فرزندش ابوالقاسم احمد خلافت را به دست گرفت. اشكال كار این بود كه این فرد، نه فرزند بزرگ مستنصر بود و نه از نظر برخی اسماعیلیان، شایستگی ولیعهدی را داشت، بلكه از نظر این دسته از اسماعیلیان برادر دیگر وی، «نزار»، شایسته خلافت بود. به نظر اینان مستنصر عملا نزار را ولیعهد خود كرده بود و طی بیماری‌اش كه به مرگ منتهی شد، برای او بیعت گرفته بود، اما وزیر او، افضل بن بدر الجمالی، به دلیل وجود مسائلی بین او و نزار و همچنین نزدیكی ابوالقاسم احمد با وی، در این كار مسامحه كرد تا مانع ولیعهدی نزار شود. این گروه همچنین عقیده دارند وقتی مستنصر از دنیا رفت، وزیرش، افضل، بر همه امور مسلط بود و همین امر موجب شد كه ولیعهدی و خلافت به ابوالقاسم احمد كه بعدا به «المستعلی باللّه» ملقب شد، منتقل شود. اینچنین بود كه اسماعیلیان در سال ۴۸۷ به دو فرقه منشعب شدند: یك فرقه قائل به امامت ابوالقاسم احمد، المستعلی باللّه و در نتیجه موسوم به مستعلیه و فرقه دیگر قائل به امامت نزار و در نتیجه موسوم به نزاریه.

 

پایان كار اسماعیلیه

هلاكوخان مغول نوه چنگیزخان در سی ذی‌القعده ۶۵۳ / اول ژانویه 1256 به ایران لشكر كشید. می‌توان گفت مغول‌ها بدون هیچ مقاومتی بخش‌های شمالی فلات ایران را تصرف كردند و به پیشرفت خود به سوی غرب ایران ادامه دادند. خواجه ‌نصیرالدین طوسی تا شروع حمله دوم مغول‌ها به رهبری هلاكوخان و تسلیم ركن‌الدین خورشاه، مدتی را در قلعه «میمون دژ» و مدتی دیگر را قلعه الموت، از قلاع اسماعیلیه، سپری كرد. ركن‌الدین خورشاه، آخرین رییس اسماعیلیه، سعی می‌كرد تا به هر صورتی هلاكو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعیلیه منصرف كند، اما در سال 654 ق، قلعه الموت به تصرف در آمد و حكومت اسماعیلیه بعد از ۱۷۰ سال به پایان رسید و به دستور منگو قاآن، برادر هلاكو، خورشاه كشته شد. یكی از تبعات تسلیم ‌شدن خورشاه این بود كه وی و تمامی همراهانش جز خواجه ‌نصیرالدین طوسی و دو پزشك توسط نامه‌ای به «موفق الدوله» و «رییس الدوله» كه هلاكوخان آنان را به اردوی خودش ملحق نمود، به قتل برسند. پس ركن‌الدین به همراه فرزندانش و نصیرالدّین و وزیر مویدالدین و دو پزشك: موفّق الدوله و رییس الدوله، از قلعه الموت بیرون رفتند و خانه‌های‌شان را كه یكصد و هفتاد و هفت سال در آبادانی آنها كوشیده بودند، پشت سر نهادند. بیرون آمدن ركن‌الدین از قلعه و رفتنش به حضور هلاكو اعلام پایان ‌یافتن دولت اسماعیلیان در ایران بود. هلاكو بعد از شكست اسماعیلیه، عازم بغداد شد و در این عزیمت بزرگانی مانند عطاملك جوینی، خواجه نصیرالدین طوسی و ابوبكر بن سعد اتابك را در ركاب خود داشت.

كارل بروكلمان بر این عقیده است كه «نصیرالدّین طوسی به ركن‌الدین اندرز داد كه بدون مقاومت تسلیم شود، زیرا كه خود نیز تمایل داشت كه بدین‌وسیله رهایی یابد.» حسن الامین، فرزند مرحوم سید محسن امین، تحقیقات و آثاری درباره مغولان و خواجه ‌نصیر و اسماعیلیه دارد. نخست كتاب چنگیز و هلاكو: «الغزو المغولی للبلاد الاسلامیه من بغداد الی عین جالوت» بعد از آن كتاب «المغول بین الوثنیه و النصرانیه و الاسلام» اثر دیگر او است و سپس كتاب «الاسماعیلیون و المغول و نصیرالدین الطوسی» آثاری است كه در این زمینه نوشته شده است.

حسن الامین تأكید می‌ورزد بر اینكه «ركن‌الدین با ویژگان و ركن‌های دولت خود به مشورت پرداخت و ایشان كه به ‌یقین می‌دانستند كه مقاومت نتیجه‌ای نخواهد داشت، نظر به تسلیم ‌شدن دادند.»

 

عدم مساعدت كشورهای مغرب‌زمین  به درخواست خورشاه

در فاصله یورش اول و دوم مغول به سركردگی چنگیز و هلاكو به ایران، یعنی در سال (۶۳۷ ق/ 1038م) ركن‌الدین خورشاه اسماعیلی برای جلب مساعدت دولت‌های اروپایی بر ضد مغولان هیاتی به اروپا فرستاد؛ اما اروپاییان به این درخواست پاسخ مثبتی ندادند. به گفته ماتیو پاریس دولت‌های اروپایی سفیران اسماعیلی را به سردی پذیرفتند و به پیشنهادهای آنان توجهی نكردند. هیات دیگری نیز به همین منظور به دربار هنری (Henry) سوم پادشاه انگلیس رفت؛ ولی این هیات نیز توفیق نیافت، زیرا اسقف وینچستر (Winchester) پس از شنیدن خبر ورود سفیر اسماعیلی، گفت بگذارید این سگان یكدیگر را پاره كنند و نسل یكدیگر را براندازند، آن‌ وقت ما بر روی خرابه‌های شهرهای ایشان آیین كاتولیك را بنیان می‌نهیم؛ در آن صورت دنیا یك شبان و یك رمه خواهد داشت. اما این هجوم ویرانگر نه‌تنها ایران را بلعید، بلكه تا اروپای مركزی نیز رسید و سپاهیان «جبه» و «سوباتای» به روسیه رسیدند و چندی بعد لشكریان نوه چنگیز به نام «با تو» به روسیه، لهستان، مجارستان، دالماسی، ترانسیلوانی و شبه‌جزیره بالكان راه یافتند و همه‌ جا به قتل‌عام و ویرانی و هلاكت پرداختند. یورش مغول در سراسر جهان آن روز چنان هراسی ایجاد كرد كه به گفته ماتیو پاریس ماهیگیران گاتلند (Gothland) و فریزلند (freisland) جرأت نمی‌كردند از دریای شمال عبور كنند و در یارموت (Yarmouth) به صید ماهی بپردازند و در نتیجه در آن سال ماهی هرینگ در انگلستان فراوان و ارزان شد، به‌طوری‌ كه چهل یا پنجاه عدد آن به یك سكه نقره حتی در نواحی دور از ساحل خریدوفروش می‌شد.

 

 

زمینه‌های حمله مغول به بغداد

منگو قاآن، نوه چنگیز خان كه خلافت چنگیز به او رسید، كسی بود كه سپاه مغول با اشاره‌اش به هر مكانی حركت می‌كرد. وی چند برادر داشت كه ارتشش را رهبری و به نام او حكم می‌راندند. یكی از آنها هلاكو بود. منگو قاآن با قاضی القضاة مسلمانان، شمس‌الدین قزوینی، مراوده داشت و تمامی اهتمام قاضی آن بود كه كینه امپراتور مغولی را علیه نزاریان برانگیزد و او را تشویق می‌كرد بر سرزمین‌های آنان حمله كند و از هر وسیله‌ای برای رسیدن به مقصودش بهره می‌گرفت.

رشیدالدین همدانی در جزو اوّل جلد دوم از كتاب جامع‌التواریخ صفحه ۲۳۳ می‌نویسد: «در آن زمان قاضی القضاة، مرحوم شمس‌الدین قزوینی، در دربار خان حضور داشته است. وی روزی در حالی‌ كه زرهی زیر لباس‌هایش پوشیده بود، نزد خان حاضر می‌شود و به خان می‌گوید كه از ترس ملحدان زره به تن می‌كند و سپس گوشه‌ای از تعدیات آنها را برای خان نقل می‌كند. خان در برادرش، هلاكو، مظاهر و آثار پادشاهی را پیش‌بینی می‌كرد و در اراده و تصمیم‌هایش نشانه‌های پیروزی و جنگندگی را مشاهده می‌نمود. پس از اندیشه و تفكر دید كه برخی از كشورهای جهان تحت تصرف چنگیز قرار گرفته‌اند، ولی هنوز برخی دیگر از كشورها آزاد نشده‌اند.»

منهاج الدین سراج جوزجانی می‌نویسد: «قاضی شمس‌الدین با دربار مغول‌ها ارتباط داشته است. او كه رهبر و دانشمند بزرگی بوده، روزی نزد منگو قاآن می‌رود و از او می‌خواهد جلوی ملحدان را بگیرد و مردم را از شر آنها رها كند.» نویسنده طبقات ناصری می‌نویسد: «سخنان قاضی تأثیرات فراوانی در روح منگو قاآن داشت، زیرا به وی نسبت داده بودند كه فردی ضعیف و ناتوان است. این نسبت بدین خاطر بود كه وی قادر نبود این طایفه را ریشه‌كن كند؛ طایفه‌ای كه دارای دینی بودند مخالف با ادیان مسیحیان، مسلمانان و مغول‌ها. این نبود مگر به این دلیل كه آنها منگو قاآن را تطمیع كرده، منتظر زمانی بودند كه حكومتشان به ضعف گراید تا از كوه‌ها و قلعه‌هایشان بیرون آیند و اثری از دیگر مسلمانان باقی نگذارند.»

برخوردهای قاضی شمس‌الدین نشان می‌دهد كه فردی بسیار باهوش بوده و می‌دانسته است كه چگونه به قلب و عقل طرف خود راه یابد و چگونه بر عواطف و احساسات او چیره شود. ملاحظه كنید كه چگونه خاطرات عدم موفقیت جدش، چنگیزخان، را بر دستیابی به قلاع نزاریان در نوه او، منگو قاآن، زنده كرد تا حدی ‌كه مولف كتاب جامع‌التواریخ وضعیت را چنین نقل می‌كند: «منگو قاآن دید كه برخی كشورهای جهان تحت تصرف چنگیزخان قرار گرفته‌اند، ولی برخی از آنها هنوز آزاد نشده‌اند».

بدیهی است كه قلاع نزاریان از جمله جاهایی بوده است كه هنوز آزاد نشده بودند.

مولف كتاب جامع‌التواریخ به دنبال نقل سخن قاضی قزوینی چنین می‌نویسد: «منگو قاآن تصمیم گرفت به هر یك از برادرانش گوشه‌ای از سرزمین‌هایی را كه هنوز تسلیم مغول‌ها نشده بودند، بسپارد تا به تصرف در آورند.» و سرزمین نزاریان نصیب هلاكوخان شد. این گوشه‌ای از جریان آغاز حمله مغول‌ها به كشورهای اسلامی توسط هلاكوخان بود كه به فتح بغداد و جنایات هولناك بعد از آن منتهی شد.

 

تحریك مغولان توسط برخی مسلمانان

همچنان كه گفته شد برخی از مسلمانان، مغول‌ها را به این حمله تحریك می‌كردند كه در رأس آنها امام و دانشمند بزرگ، قاضی القضاة قزوین، شمس‌الدین قزوینی قرار داشت. دردناك‌تر اینكه قاضی مزبور كه مغول‌ها را به حمله تحریك می‌كرد، بزرگ‌ترین گناه نزاریان را این می‌دانست كه آنها مانند مغول‌ها بت‌پرست نبودند همچنان كه در گفتاری كه از او نقل كردیم ملاحظه كردید - و از نظر این قاضی و امام و دانشمند بزرگ مسلمانان، چنانچه آنها به دین مغول‌ها در می‌آمدند، هیچ اشكالی نداشتند! این قاضی توانست در تلاش‌هایش پیروز شود و نتیجه این بود كه مغول‌ها به نزاریان حمله كردند و به حكومت آنها پایان دادند و در همان حال به بغداد حمله كردند حكومت عباسیان را برچیدند. ای‌ كاش نظر قاضی مزبور، امام و مشوق مغول‌ها را در مورد سرانجام جهان اسلام كه بر اثر تحریكات او به آنجا رسید، می‌دانستیم.

در كتاب جامع‌التواریخ آمده است: هلاكوخان با سپاهش برای شكست اسماعیلیان لشگركشی كرد و به مدت یك ماه در شهر «كش» اقامت داشت. هلاكو فرستادگانی را برای پادشاهان مسلمان فرستاد كه متن پیام چنین است: «طبق فرمان قاآن تصمیم گرفته‌ایم قلعه‌های ملحدان را درهم شكنیم و آنان را قلع‌وقمع كنیم. اگر شما ما را در این حمله با تمامی عدّه و عدّه‌ای كه دارید یاری دهید، سرزمین، سپاه و مساكنتان برای شما باقی خواهد ماند و كارتان درخور ستایش خواهد بود؛ اما چنانچه سستی پیشه كنید و دستورهای خان را اجرا نكنید، به یاری خدا وقتی از ملحدان فارغ شدیم، عذر شما را نخواهیم پذیرفت و به ‌سوی شما حركت خواهیم كرد و با شما معامله‌ای همچون آنان خواهیم نمود».

 

یاری پادشاهان مسلمان  به ماموریت مقدس مغول!

پادشاهان و امرای مسلمان به ندای هلاكو پاسخ مثبت دادند و او را در این ماموریت مقدسش! یاری رساندند.رشیدالدین فضل‌الله همدانی لبیك آنان به ندای جهادی هلاكو را چنین توصیف می‌كند: «از بلاد روم، سلطان عزالدین و سلطان ركن‌الدین، از فارس، سعد بن اتابك مظفرالدین، از عراق و خراسان و آذربایجان و ارّان و شیروان و گرجستان، ملوك و بزرگان و اعیان‌شان به این ندای هلاكو پاسخ مثبت دادند.»

البته جریان به این حد متوقف نشد، بلكه پس از آنكه هلاكو بغداد را اشغال كرد و به شامات حمله كرد، دیگر پادشاهان مسلمان به او پیوستند و برای كشتار برادران مسلمان‌شان و فتح دیگر كشورهای اسلامی با او حركت كردند.

از جمله سلطان سعید بن سلطان عزیز بن سلطان عادل، برادر صلاح‌الدین ایوبی كه قلعه صبیب را تسلیم هلاكو كرد و او را در حملاتش یاری نمود.

ابو الفداء در تاریخش جلد ۳، صفحه ۳۰۴ این جریان را چنین نقل می‌كند: «سلطان سعید با مغول‌ها حركت كرد و آشكارا مرتكب فسق و فجور و ریختن خون مسلمانان شد.» سلطان سعید در جنگ «عین جالوت» به همراه مغول‌ها با مسلمانان جنگید و چون مغول‌ها شكست خوردند، مسلمانان او را اسیر كرده و كشتند. در این جنگ، سلطان اشرف موسی، حاكم شهر حمص نیز با مغول‌ها بود. اما وقتی مغول‌ها شكست خوردند، توانست فرار كند و به دست مسلمانان اسیر نشود. او از نوادگان شیركوه، عموی صلاح‌الدین ایوبی بود. یكی از كسانی كه مغول‌ها را در حمله به شام و مصر تشویق كرد، سلطان مغیث، فتح‌الدین عمر بن عادل بن كامل بن عادل، برادر صلاح‌الدین ایوبی بود. پس از پیروزی نیروهای اسلامی بر مغول‌ها در جنگ «عین جالوت»، ملك ظاهر، ركن‌الدین بیبرس اول، او را دستگیر كرد و از فقها و قاضیان دعوت به عمل آورد، تا آنها را از نامه‌های مغول‌ها به سلطان مغیث و جواب‌هایی كه او برای آنها در جهت تشویقشان بر حمله به مصر و شام نگاشته بود، آگاه كند. همچنان كه این مطلب را ابو الفداء در تاریخش ذكر كرده است. ملك ظاهر سپس او را به قتل رساند.

 

نظر مغرضانه ابن‌تیمیه نسبت به خواجه نصیر

ابن تیمیه پس از آنكه ادعا می‌كند اسماعیلیان، مغول‌ها را در حمله‌های‌شان یاری كرده‌اند، در اظهارنظری مغرضانه سخنش را چنین تكمیل می‌كند: «مهم‌ترین شخصیت اسماعیلی كه بار تمام این وقایع را به دوش كشید، وزیر اسماعیلیان، خواجه ‌نصیرالدین طوسی در الموت بود كه فرمان قتل خلیفه عباسی و برچیدن حكومت عباسیان را صادر كرد.»

ابن تیمیه هیات‌های خیانت متشكل از سلاطین، رجال و شخصیت‌های سیاسی اسلامی را كه در كاخ هلاكو جمع شده بودند، نمی‌بیند و تنها خواجه ‌نصیرالدین طوسی را می‌بیند. چرا چنین است‌؟ به این دلیل كه او وقتی می‌خواهد بنویسد، با چشم بصیرت به وقایع نمی‌نگرد، بلكه بصیرتش به ‌واسطه تعصب كور شده نمی‌تواند حقایق را ببیند و به‌ جای آن، اباطیل برایش خودنمایی می‌كند.

 

با حمله هلاكوخان به بغداد، اهل‌سنت كه خلافت را از دست‌ داده بودند و از بابت سقوط این شهر به عنوان سمبل قدرت سیاسی خویش ناراحت بودند، دنبال مقصّر می‌گشتند. نزدیك‌ترین و راحت‌ترین مقصّر، رقبای شیعه آنان بودند. اما این مساله در روزهای واقعه و سال‌های نزدیك به آن رویداد ثبت نشد؛ بلكه بعد از گذشتن چند دهه از سقوط بغداد، یك‌باره از منابع نگارش‌یافته توسط اهل‌سنت سر برآورد و در این وقت بود كه شروع به انداختن تقصیر بر گردن شیعیان كردند. این در حالی بود كه صدها عالم و رجل سیاسی اهل‌سنت در دربار مغولان بودند و اساسا این قوم، مسلمان نبودند تا نسبت به این موضوع حساس باشند. به‌هرحال، حضور خواجه سبب شد تا مخالفان به‌ویژه ابن تیمیه كه تقریبا در بیشتر آثارش به‌ نوعی با شیعه درگیر بوده، این اتهام را با آب‌وتاب زیادی نقل كنند.

 

قتل خلیفه  زیر لگدكوب عمال  مغول

مولف كتاب «الحوادث‌الجامعه» كه از نظر زمانی نزدیك به عهد هلاكو، بلكه هم‌عصر اوست، می‌نویسد: «هلاكو فرمان قتل خلیفه را صادر كرد و عمال او در روز چهارشنبه چهاردهم صفر خلیفه را به قتل رساندند. البته خون او ریخته نشد، بلكه او را در كیسه‌ای قرار دادند و آنقدر با لگد زدند تا مرد.» ابوالفداء می‌نویسد: خلیفه را مغول‌ها كشتند و اطلاعی از كیفیت به قتل رسیدنش در دست نیست. گفته شده او را خفه كردند. برخی دیگر - چنانكه اشاره شد- گفته‌اند كه او را در كیسه‌ای قرار دادند و آنقدر زدند تا مرد. قول دیگر این است كه او را در دجله انداختند و در آنجا غرق شد. خداوند به حقیقت این ماجرا عالم‌تر است.

قیراقوز، مورخ ارمنی كه در آن عصر حضور داشته است، می‌گوید: هلاكو خلیفه را با دست خودش كشت و در میان نیروهای هلاكو كه بغداد را فتح كردند، لشكری از گرجیان بود و طبق تاریخ رسمی گرجی وارد شده است. یكی از فرماندهان هلاكو به نام ایلكانوبان، خلیفه را با شمشیر به قتل رساند.  رشیدالدین فضل‌الله همدانی نیز در تاریخش جریان قتل خلیفه را ذكر كرده، اما كیفیت آن را بیان  نكرده  است.

حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (۷۳۰ ق / ۱۳۲۹ م) نیز به نقش خواجه نصیرالدین در یورش به بغداد اشاره نكرده است. ابن طباطبا (ابن طقطقی، متوفای ۷۰۹ ق) در كتاب الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه كه از منابع مهمی است كه در روزگار نزدیك به سقوط بغداد به سال ۷۰۱ ق نگاشته است، درباره احوال مستعصم عباسی و فتح بغداد نوشته، ولی از خواجه نامی نبرده است، جز اینكه می‌گوید: هنگامی كه ابن علقمی نزد هلاكو آمد، خواجه او را معرفی كرد.  ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر مطالبی درباره فتح بغداد و حتی شرح‌حال طوسی آورده است ولی به نقش او در سقوط بغداد اشاره نكرده است.  ابن عبری (متوفای ۶۵۸ ق) بحثی درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلی كرده است ولی از مسائل سیاسی و نقش او در فتح بغداد یا تشویق خواجه، سخنی نیاورده است.  محمد بن شاكر كتبی (متوفای ۷۶۴ ق) مولف كتاب فوات الوفیات، از زندگی خواجه و حرف‌شنوی هلاكو از وی سخن به میان آورده، ولی به تاثیر خواجه در فتح بغداد و تحریك هلاكو اشاره‌ای نكرده است.

 

نقش خواجه در سقوط خلافت عباسی

البته برخی از اهل تحقیق نیز ابراز داشته‌اند هلاكوخان خود قصد تسخیر بغداد را داشت و در این اندیشه بود كه پس از برانداختن اسماعیلیان این كار را پایان دهد اما اگر نفوذ كلام خواجه طوسی نبود شاید وسوسه ملازمان سنی‌مذهب او كه از هر طبقه فراوان بودند مانع این كار می‌گشت. تذكر خواجه مانع انصراف او از این كار شد و او را بر فتح بغداد مصمّم ساخت، هلاكو به رسم جهان‌گشایان مغول رسولانی به بغداد فرستاد و خلیفه عباسی را به انقیاد دعوت كرد اما چون از آمدوشد رسولان نتیجه نگرفت و از تسلیم‌شدن معتصم خلیفه وقت مایوس گشت با سایر ملازمان خویش به مشاوره نشست. مغول‌ها به احكام نجوم و پیش‌بینی‌های فلكی و سعد و نحس كواكب سخت باور داشتند. هلاكوخان درباره حمله به بغداد با حسام‌الدین منجم كه طرف‌دار خلافت عباسیان بود مشورت كرد اما حسام‌الدین او را از این كار منع كرد و گفت تاكنون هیچ پادشاهی بر خاندان خلافت عباسی نشوریده مگر اینكه گرفتار سوء عاقبت شده است و اگر تو چنین كنی باران از آسمان نخواهد بارید و گیاهی از زمین نخواهد رویید. هلاكو با شنیدن این سخن‌ها در كار خود تردید كرد. بعد از تردید با خواجه نصیرالدین طوسی مشورت كرد و او این كار را صلاح دانست. هلاكو گفت اگر به بغداد حمله كنم عاقبت كار چه خواهد شد؟ خواجه طوسی گفت چیزی نخواهد شد جز اینكه به ‌جای خلیفه، خان خواهد بود. بعد از سخن خواجه هلاكو این دو شخص را با یكدیگر روبرو كرد و به مناظره واداشت. خواجه طوسی گفت به ‌اتفاق جمهور اهل اسلام، بسیاری از بزرگان صحابه شهید شدند و هیچ فسادی در زمین ظاهر نگشت و اگر گویید این خصلت فقط در عباسیان است باز خواهیم گفت كه طاهر از خراسان به ‌حكم مامون با خلیفه وقت امین جنگ كرد و او را كشت و بسیاری از خلفای دیگر عباسی به دست كسان كشته شدند و هیچ خللی در نظام عالم پدیدار نگشت. بعد از این قضیه دستور حمله به بغداد صادر شد و در ماه صفر ۶۵۹ خلیفه با رجال و فرزندان خود به حالت تسلیم از شهر بیرون آمد و به نزد هلاكو رفت. 

 

بعد از 525 سال

پس از تسلیم‌شدن خلیفه عباسی هنوز در مورد كشتن و زنده نگاه‌ داشتن او اختلاف‌نظر وجود داشت و كسانی معتقد بودند كه اگر خلیفه كشته شود بلای آسمانی می‌رسد، مردم هلاك می‌شوند ولی سرانجام به صواب‌دید خواجه او را در نمد پیچیده و آن‌چنان‌كه نمد می‌مالند، مالیدند تا جان سپرد و بدین‌سان خلافت ۵۲۵ساله عباسیان كه روزی به تدبیر ایرانیان بر سر بود و بخش اعظم آن در سیاست مكر و تزویر و حق‌ناشناسی سپری شده بود با تدبیر یك اندیشمند بزرگ ایرانی به پایان آمد و در این مرحله فصلی جدید در تاریخ پر ماجرای اسلامی آغاز گشت. باید توجه داشت كه اگر روزی سكوت و غفلت و تن‌آسانی و بلكه كارشكنی‌ دارالخلافه بغداد موجب شد كه سرزمین ایران مورد هجوم و یغمای مغول‌های خون‌آشام قرار گیرند. روز دیگری فرا رسید كه آن كانون نیرنگ و مركز فتنه و فساد نیز كه به نام خلافت اسلامی مایه اغفال مسلمانان شده بود یك‌باره از میان برود. 

 

بارقه‌های ظهور صفویه

طی همین حوادث گوناگون بود كه زمینه استقلال كامل و آزادی ایران فراهم شد تا آنگاه كه حكومت شیعی ملی صفویان با قدرت چشمگیری در ایران برقرار شد و آرزوی دیرینه مردم این سرزمین برآورده شد. در اینجا باید یادآور شویم كه فساد و رسوایی دربار خلافت بغداد به جایی رسیده بود كه حتی برخی از علمای اهل‌سنت نیز آشكارا از وضع ناهنجار آن اظهار نفرت می‌كردند. فساد تباهی می‌آورد و كسانی كه مرتكب گناه می‌شوند، نمی‌توانند از كیفر الهی بگریزند و وعد و وعید خداوند چنین است و تجربه‌های مسلم تاریخی نیز آن را به اثبات می‌رساند درباره سقوط بغداد و منقرض شدن خلافت عباسیان سخن بسیار گفته شده و اختلاف‌نظرهای فراوانی وجود دارد كه البته در برخی از این اقوال نوعی افراط یا تفریط نیز دیده می‌شود. برخی گزافه‌گویی كرده و شمارهقتل‌عام‌شدگان را بیش از آنچه بوده است گزارش كرده‌اند. كسانی كه به بررسی این واقعه پرداخته‌اند سند سخن خود را گزارش وقایع‌نگاران دانسته و آنها نیز بیشتر بر اساس ظن  و تخمین سخن  گفته‌اند.

 پژوهشگران دقیق و صاحب‌نظر چنین می‌اندیشند كه امپراتوری بزرگ سلسله عباسی دیر زمانی پیش از یورش مغول‌ها در آستانه سقوط و فروپاشی قرار گرفته بود و حمله هلاكوخان مغول به بغداد به این فروپاشی شتاب بخشید. در نظر این اشخاص دودمان عباسیان پیش از حمله هلاكو جز سایه و شبحی از شكوهمندی‌های پیشین چیز دیگری نبود. پیش از آمدن مغول‌ها امپراتوری عباسی دوباره به تصرف دیلمیان و سلجوقیان درآمده بود. به همان اندازه كه قدرت سیاسی خلفا رو به ضعف و سستی می‌نهاد قدرت روحانی آنان نیز مورد اعتراض خلافت‌های رقیب در آفریقای شمالی و آسیای مركزی قرار می‌گرفت.

 

بی‌اعتنایی امت اسلام  به  فرمان  جهاد  خلیفه  عباسی

 به همین جهت بود كه جهان اسلام به اعلان جهاد خلیفه عباسی برای دفع خطر قریب‌الوقوع حمله مغول وقعی ننهاد و واكنش نشان نداد. به هر صورت هلاكو پس از فتح بغداد راهی آذربایجان شد و در مراغه مسكن گزید و اندكی بعد پایتخت خود را به شهر تبریز منتقل كرد و سپس سلطانیه به عنوان پایتخت برای جانشین‌های او برگزیده شد. استقرار نظام ایلخانی مغول در ایران و عراق به پیدایش یك امپراتوری بزرگ انجامید كه ناحیه‌ای گسترده از آسیا تا اروپا را در بر می‌گرفت. 

 

استحاله مغول در ایران  و  اسلام

تردیدی نمی‌توان داشت كه حمله مغولان به سرزمین‌های اسلامی فاجعه‌ای بزرگ به شمار می‌آید و خسارت‌های جبران‌ناپذیری را نیز به دنبال داشته است ولی این مساله نیز مسلم است كه ایلخانان مغول در پرتو نور تعالیم اسلام و عظمت تمدن ایران باستان ذوب شدند و به حالت تسلیم درآمدند. نقش اندیشمندان بزرگ و علمای عالی‌مقام در این باب نباید نادیده انگاشته شود. كسانی كه با تاریخ زندگی خواجه نصیرالدین طوسی آشنایی دارند به ‌روشنی می‌دانند كه این اندیشمند بزرگ در این دوره بحرانی و پرماجرای تاریخی تا چه اندازه در پیشرفت علوم و ژرف‌اندیشی نسبت به معارف بنیادی و اصیل اسلامی نقش داشته است. هجوم قوم بی‌فرهنگ مغول به سرزمین‌های اسلامی یك پدیده تاریخی است كه علل و عوامل خاص خود را دارد و در بررسی آن باید بر اساس موازین و معیارهای حركت تاریخ سخن گفته شود. 

 

نقش اندیشمندان در حمله مغول به بغداد

آنچه اهمیت بسزایی دارد این است كه بدانیم نقش اندیشمندان در این ماجرا چه بوده و تا چه اندازه توانسته‌اند تهدیدها را به فرصت‌ها تبدیل كنند و از خطرها و خرابی‌های بیشتر جلوگیری كنند. خواجه نصیرالدین طوسی گزینش نیكو و خرد پسندی انجام داد و در ملازمت با هلاكوخان به پیشرفت علم و  و فرهنگ و فلسفه كمك كرد.

 

پایان خلافت عباسی، پایان اسلام نشد!

 هلاكوخان نه اهل علم بود و نه با فرهنگ و فلسفه انس و الفت داشت. هنر حكیم طوس در این بود كه توانست از یك نیروی مخرب و خطرناك در جهت پیشرفت فكر و فرهنگ بهره‌برداری كند و این هنری است كه از ارزش فراوان برخوردار است. كسانی كه به خواجه طوسی خرده می‌گیرند و او را در فتح بغداد و سقوط سلسله عباسی مقصر می‌شناسند به این مساله نمی‌اندیشند كه دین اسلام همان سلسله عباسی نیست و نمی‌توان دین خدا را با خلافت خلفای این سلسله مساوی دانست. دلیل این ادعا آن است كه پس از سقوط سلسله عباسی اسلام آسیب نپذیرفت و حقایق تابناك و درخشان آن همچنان نور می‌افشاند و تاریكی‌ها را می‌زداید. این اشخاص به فساد و تباهی ویران‌كننده‌ای كه در دستگاه خلافت عباسی رسوخ پیدا كرده بود توجه نمی‌كنند و به ‌حكم ظاهربین بودن و سطحی اندیشیدن، تنها به‌ ظاهر امور می‌نگرند. 

خواجه نصیرالدین طوسی ژرف‌اندیش بود و بیش از آنكه به‌ ظاهر بیندیشد و در سطح امور توقف كند با عالم حقایق سروكار داشت و می‌كوشید به جهان واقعیت دست یابد. او به همان اندازه كه می‌توانست با علما و اندیشمندان به زبان علم و فلسفه سخن بگوید و از طریق گفت‌وگوی درست، به پیشرفت علم و فلسفه یاری رساند در سخن‌گفتن و گفت‌وگو با عامه مردم و كسانی مانند هلاكوخان نیز توانایی داشت و آنها را در جهت انجام كارهای نیكو و پسندیده تشویق و ترغیب می‌كرد. اگر خواجه طوسی و كسانی كه مانند او می‌اندیشند در صحنه سیاست وارد نمی‌شدند و با ایلخانان مغول به گفت‌وگو نمی‌پرداختند این فرمانروایان پیروز و مغرور در كفر و الحاد تنگری و شمنی خود كه فرهنگ قومی آنها را تشكیل می‌دهد باقی می‌ماندند و در آن صورت فكر و فرهنگ اسلامی در معرض آسیب‌پذیری جدی قرار می‌گرفت؛ اما رفتار و روش خردمندانه اندیشمندان مسلمان كه خواجه طوسی یكی از چهره‌های درخشان آنها به شمار می‌آید به‌ گونه‌ای بود كه مجالی برای رشد اندیشه‌های الحادی باقی نگذاشت و فضای فكر و فرهنگ تنگری و شمنی قوم مغول هرچه بیشتر تنگ و مسدود گشت. 

 

سیاست‌های حمایت‌كننده غازان خان  و الجایتو  از اسلام

غازان خان كه از حاكمان بزرگ مغول شناخته می‌شود نه‌تنها مسلمان شد؛ بلكه در جهت تعالیم اسلامی سیاست فرهنگی فعالی را در پیش گرفت. او مكرر به مساجد می‌رفت و مقدمات قرائت قرآن را برای مردم فراهم می‌آورد. الجایتو، برادر و جانشین غازان خان در سال ۷۰۹ هجری گرایش آشكار و بی‌پرده خویش را به آیین تشیع نشان داد و به عنوان یك مسلمان شیعی موضع گرفت.  الجایتو كه در اصل مسیحی بود، در اثر یك دگرگونی به آیین بودا گروید و سرانجام اسلام آورد. او پس از اینكه مسلمان شد نام و عنوان «خدابنده» را برای خود برگزید.

 

مواجهه اولجایتو با علامه حلی(ره

این دگرگونی هنگامی برای الجایتو پیش آمد كه با شاگرد برجسته و بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی گفت‌وگو كرد و به ژرفای اندیشه‌های او راه یافت. این شاگرد برجسته و بزرگ خواجه شخصی جز جمال‌الدین حسن بن مطهر معروف علامه حلّی نبود. الجایتو در اثر گفت‌وگو با علامه حلی نه‌تنها به سبك شیعیان سكه زد و بسان مسكوكات دوران غازان خان نوشته‌هایی بر آن نقش كرد؛ بلكه نام سه خلیفه نخست را از خطبه حذف كرد و فرمان داد پس از نـام عـلـی علیه‌السلام نام‌های حسن و حسین و مهدی به ‌جای آنان ذكر شود. برخی از علمای متعصب از روی دشمنی و كینه‌جویی نام این حاكم مغولی را از «خدابنده»، به «خربنده» تغییر شكل داده‌اند. علامه حلی كه در حكمت و كلام شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی است یكی از علما و فقهای بزرگ جهان تشیع است كه برای نخستین‌بار به عنوان «آیت‌الله» ملقب شده است. این عنوان پیش از علامه حلی بر شخص دیگری اطلاق ‌نشده است چنان كه ابو حامد غزالی نیز برای نخستین‌بار به عنوان «حجه‌الاسلام» نامیده شده است.

 

دیگر شاگردان برجسته  خواجه نصیرالدین طوسی 

خواجه طوسی شاگردان بزرگ و برجسته دیگری نیز داشته است كه از باب نمونه می‌توان به نام اشخاص زیر اشاره كرد. 

 قطب‌الدین شیرازی، سید ركن‌الدین استرآبادی، ابن الفوطی كمال‌الدین، ابن الخوام عماد الدین عبدالله. 

این اشخاص كه در محضر پرفیض حكیم طوس علم و حكمت آموخته‌اند هركدام دارای اندیشه‌ها و آثار سودمندی هستند كه در تاریخ فكر و فرهنگ منشأ حركت و دگرگونی بوده است. ما اكنون در اینجا به شرح احوال و نوع تفكر و آثار آنها نمی‌پردازیم و تنها به همین اندازه یادآور می‌شویم كه خواجه طوسی در یكی از بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ ایران توانست شاگردان بزرگ تربیت كند و كارهای سترگ انجام دهد.

 

خواجه نصیرالدین  نجات‌دهنده جان دانشمندان و  مردم 

به مصداق آیه شریفه‌ سوره مائده «و منْ أحْیاها فكأنّما أحْیا النّاس جمِیعًا؛ هر كس نفسی را حیات‌ بخشد یعنی از مرگ نجات دهد، مثل آن است كه همه مردم را نجات بخشیده است‌.»  روش خواجه نه‌تنها در ابتدای امر، بلكه بعدها نیز با نفوذ هوشمندانه وی در سلاطین مغول و كشف منزلت او ادامه یافت و بلكه بیشتر شد. دلیل این مطلب آن است كه بارها با تدابیر‌شان، جان بسیاری از مردم و علما از خطر مرگ حتمی نجات یافت؛ به عنوان‌مثال شارح نهج‌البلاغه؛ «ابن ابی‌الحدید» و برادرش را تنها با پیشنهاد گرفتن جان شیرین خود به‌ جای آنها، خطاب به هولاكو نجات داد. درحالی كه می‌دانست قرب و منزلتش نزد هولاكو او را از اقدام به قتل وی باز خواهد داشت.

 

نجات جان ابن ابی‌الحدید و برادرش  به دست خواجه نصیر

ابن‌ ابی‌الحدید معتزلی‌ متوفی‌ ۶۵۵ هجری قمری؛ شارح‌ معروف‌ نهج‌البلاغه كه‌ كتابش‌ را به نام ابن‌ علقمی‌ وزیر نگاشته‌ است. نقل‌ شده‌ روزی‌ ابن ابی‌الحدید به ‌اتفاق برادرش‌ در واقعه‌ فتح بغداد توسط هولاكو خان گرفتار شدند كه‌ می‌خواستند آنها را بكشند. ابن‌ علقمی‌ خدمت‌ خواجه‌نصیر می‌رسد و می‌گوید: دو نفر از فضلا كه‌ بر بنده‌ حق‌ عظیم‌ دارند، گرفتار شده‌اند و می‌خواهند آنها را بكشند. استدعا دارم حضور شاه‌ رفته‌ و از این‌ دو بزرگوار شفاعت‌ كنید. سپس وزیر هزار دینار به موكلان‌ (نگهبانان) مغول‌ داد و مهلت خواست‌ و خواجه‌نصیر هم‌ به دربار شاه‌ رفت. و خواجه به ‌رسم مغولان‌ زانو زد و گفت: دو نفر را از شهر بیرون آورده‌اند و پادشاه‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ آنها را بكشند. بنده‌ را كمترین‌ آرزو آن است‌ كه پادشاه‌ عوض‌ ایشان‌ مرا بكشند و آنان‌ را آزاد كنند. خواجه‌نصیر این‌ مطلب‌ را به عرض‌ پادشاه‌ رساند. هلاكوخان‌ خندید و گفت‌: اگر می‌خواستم ترا بكشم، تا حال‌ باقی نمی‌گذاشتم. درهرحال پادشاه عطوفت و مهربانی‌ به خرج‌ داد و هر دو را بخشید. وزیر باعجله بیرون‌ آمد و ایشان را خلاص‌ كرد و به‌ ابن ابی‌الحدید دید گفت: به خدا اگر در قبول‌ شفاعت‌ توقف‌ می‌نمود، جان‌ خود را فدای‌ تو می‌كرد تا مكافات‌ (پاداش) آن‌ لطف‌ باشد كه‌ تو با من‌ كردی‌ و نام‌ مرا به‌ سبب‌ شرح‌ نهج‌البلاغه مخلد (جاودانه) كردی‌. 

همچنین زمانی كه خـان مغول حكم اعدام علاءالدین جوینی را صادر كرده بود خواجه در اقدامی جالب و زیركانه با استفاده از حرفه منجمی خود و تظاهر به ‌احتمال نزول بلا بر خان، نه‌تنها جان جوینی را نجات داد، بلكه جهت حفظ و دوام دولت خان و رفع بلا - پیشنهادِ دادنِ صدقه - آنها از طریق آزادی كل زندانیان و عفو آنان را كرد و سلطان مغول به‌راحتی پذیرفت و بدین ‌وسیله بی‌آنكه حتی خواجه نام جوینی را برده باشد، او و همه زندانیان را نجات داد. از جمله این افراد «ابن فوطی» بود كه پس از آزادی در زمره یاران و شاگردان خواجه‌نصیر در آمد. 

 

خواجه؛ مشاور و مصلحت‌اندیش

 او علاوه بر اینكه در علم و حكمت سرآمد مردم عصر خود به شمار می‌آمد از اراده محكم و همت عالی نیز برخوردار بود و معتقد بود كه ارزش و اهمیت انسان براساس همت او اندازه‌گیری می‌شود. به همین جهت است كه برخی از محققان گفته‌اند هر موجودی از موجودات در این جهان به ‌قدر قدرتش همت دارد اما انسان تنها - موجودی است كه به ‌قدر همت خود قدرت پیدا می‌كند. او به علت داشتن همت بلند به كارهای كوچك و امور پست دل نبست و برخلاف تصور برخی از مورخان در مقابل منصب‌های دنیوی سر تسلیم فرود نیاورد. تردیدی نمی‌توان داشت كه خواجه طوسی در دستگاه حاكمان اسماعیلی مورد احترام و تكریم بوده و در دربار پادشاهی هلاكوخان مغول نیز از احترام فوق‌العاده برخوردار بوده است ولی در هیچ‌یك از این دو دستگاه وزیر نبوده و در اعمال دخل‌وخرج كشوری دخالت نمی‌كرده است. او دست خود را به عزل و نصب والیان و حاكمان آلوده نمی‌كرد و همواره اوقات خویش را به كار تالیف و تصنیف و مطالعه و تفكر مصروف می‌داشت.

 البته هرگاه مورد مشورت قرار می‌گرفت به مصلحت واقعی در امور می‌اندیشید و در اظهار و ابراز آنچه مقتضای حكمت بود درنگ نمی‌كرد. به‌این‌ترتیب دخالت‌های او در امور كشوری از مرحله مشورت و مصلحت‌اندیشی فراتر نمی‌رفت و براساس همین اسلوب و روش بود كه توانست كارهای بزرگ انجام دهد و از خطرهایی كه می‌توانست بنیاد فرهنگ و معنویت و كشور را به نابودی كشد، جلوگیری كند. در واقع آنچه او انجام داد همان چیزی است كه از یك فیلسوف وارسته و انسان والا و خردمند در شرایط سخت و بحرانی انتظار می‌رفت. 

 

علیرضا روشنایی

منبع: روزنامه اعتماد

 

 

افزودن دیدگاه جدید

Filtered HTML

  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • تگ‌های HTML مجاز: <a> <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی صفحه‌ها وب و پست الکترونیک بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.