زيباشناسي تمثيل و تحليل ساختاري ادبيات تمثيلي مولانا بر مبناي نظريه فلسفي صورتهاي مثالي
ميراث مكتوب - نظريه فلسفي جهان مثالي كه پيش از نظريه عالم مُثُلي افلاطون در انديشههاي زرتشت و حكمت خسرواني ريشه داشته است، در انديشه حكيمان و عرفاي مسلمان چون مولانا نيز بسيار تاثيرگذار بوده است. اين نظريه در زيباشناسي هنري رويكرد خاصي را پديد ميآورد كه بر پايه صدور معقول در محسوس و و نزول از وحدت به كثرت مبتني است و شكلي از ادبيات تمثيلي يا رمزي را به وجود ميآورد كه ساختي دوگانه به اثر ميبخشد. در اين ساختار تمثيل جانشين مجازي معقول در صورت محسوس است. اين تمثيلگرايي فلسفي بر پايه اعتقاد به دوگانگي جهان ناسوت و لاهوت، يك پديدارشناسي سه بعدي به تمثيل ميدهد: روساخت روايي، استعاره مثالي (نمونهوار) بين صورت و حقيقت (وجه شبه تمثيل) و ژرف ساخت فكري (معنا) يا ممثل فلسفي. اين ساختار در پيوند ميان نمادگرايي و مطلوب گرايي متبلور مي شود. در آثار مولانا- به خصوص مثنوي- پيوند ميان تمثيل گرايي فلسفي و ادبيات تمثيلي را در ساختار روايي قصههاي مثنوي مي توان تحليل كرد. در اين جستار، ضمن بررسي سير تحول نظريه فلسفي جهان مثالي در ارتباط با نمادگرايي و ادبيات تمثيلي و بررسي بنيادهاي زيباشناسي تمثيل در ارتباط با اين نظريه، به تحليل ساختاري نمودهاي فكري و ادبي اين نظريه در جهان بيني و ادبيات تمثيلي مولانا در مثنوي ميپردازيم.
متن كامل مقاله «زيباشناسي تمثيل و تحليل ساختاري ادبيات تمثيلي مولانا بر مبناي نظريه فلسفي صورتهاي مثالي» نوشته فرزاد قائمي كه در شماره اول فصلنامه پژوهش هاي ادبي و بلاغي به چاپ رسيده است را در فايل پايين مطالعه كنيد.
افزودن دیدگاه جدید